حق
دريغا كه از همه جانب بساحت حق راه است و هيچ رونده نه، بستان عزت پر ثمار لطايف است و خورنده نه، همه عالم پر صدف دعوي است و يك جوهر معني نه، همه عالم يوسف دلبر است و يعقوب دلشده نه.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
دريغا كه از همه جانب بساحت حق راه است و هيچ رونده نه، بستان عزت پر ثمار لطايف است و خورنده نه، همه عالم پر صدف دعوي است و يك جوهر معني نه، همه عالم يوسف دلبر است و يعقوب دلشده نه.
دو شب از ماه نو سالي به عيد اميد مي باشد
هلال جام هر جا هست سي شب عيد مي باشد
نباشد دولت ناخوانده را نسبت به دولتها
نشاط افزون دهد صحبت چو بي تمهيد مي باشد
ز نورحق بود هر كس زهستي بهره اي دارد
ظهور ذره ناچيز از خورشيد مي باشد
نمي انديشد از زخم زبان هر كس كه مجنون شد
بهار خشك مغزان سايه هاي بيد مي باشد
به عبرت بين جهان را تا كند قطع اميد از تو
كه ديدنهاي رسمي را زپي واديد مي باشد
بود از گردش پرگار دور عيش مركز را
گشاد اهل دل در حلقه توحيد مي باشد
هر كه را فيض ازل از بخت برخوردار كرد
جاي در ظل لواي حيدر كرار كرد
مظهر الطاف يزدان قبله امكان علي
آنكه حق او را معين احمد مختار كرد
آن كه اندر نصرت اسلام روز كارزار
روز را چو نشيب به چشم لشگر كفار كرد
آن كه شد گردان گردانكش به تيغ وي ذليل
آنكه عباد وثن را تا قيامت خوار كرد
مقتداي خاكيان شاهي كه خاك پاي او
دست قدرت سرمه چشم اولوالابصار كرد
برد عمرو عبدود را تيغ وي بر خاك مرگ
چشم مرحب راز خواب سركشي بيدار كرد
هست احياكردن اموات كار كردگار
اي عجب كانشاه از اين كارها بسيار كرد
با دم شمشير بران و به صمصام زبان
از خس و خاشاك راه شرع را هموار كرد
درد بدبختي ببين كار ثنايش در غدير
آنكه بخ بخ گفت قول خويش را انكار كرد
اينچنين پنداشت كز تدليس و تلبيس وحيل
ميتواند نور حق خاموش از اين رفتار كرد
شهيد كربلا در تسلي زينب
به گريه گفت كه دختر امير عرب
جهان نكرده وفايي به مادر و پدرم
مگر ز جدا گرم تو من عزيزترم؟
تمام ساغر صهباي مرگ نوشيدند
ز هر ديده حق بين خويش پوشيدند
عالمي را از عمارت پاي در گل رفته است
وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است
مي شود زنجير پا عقل فلك پرواز را
كوچه راهي را كه مجنون با سلاسل رفته است
آتش سوزنده و خاك فراموشان يكي است
تا سپند بي قرار من ز محفل رفته است
مي كشد ميدان كه دريا را در آغوش آورد
موج ما گاهي گر از دريا به ساحل رفته است
پيش بينا نور حق روشنترست از آفتاب
بي بصيرت آن كه دنبال دلايل رفته است
هر چه جز آزادگي، بارست بر آزادگان
چون صنوبر زير بار يك جهان دل رفته است؟
صد بيابان از حريم كعبه افتاده است دور
هر كه در راه طلب يك گام غافل رفته است
آن ز عباد به تقوي در پيش
آن ز اعلام به دانش سابق
از اكارم به مكارم برتر
بر افاضل به فضايل فائق
جامهٔ علم و عمل كاو را بود
دل دانا و زبان صادق
رخت از دنيي فاني بربست
به ملاقات الهي شايق
رو سوي عالم باقي آورد
به عنايات الهي واثق
بود مشتاق جمال ازلي
بيشتر زان كه به عذرا وامق
جان به كف شد بر جانان آري
جان برد تحفهٔ جانان عاشق
چون ز دنيا شد و در خلد برين
شد به اجداد گرامي لاحق
تبديلى كه مظهر تحوّل حضرت حق و مقتضى بيان آيه شريفه (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) مىباشد، تبدّل در صور موجودات است.
نمى بيند كه اين چرخ مدوّر
ز حكم و امر حق گشته مسخّر
به موجب «لا موثر فى الوجود الاّ اللّه» افلاك و ستارگان، نمودى از اسرار الهى اند و تأثير آنها همان تأثير حق تعالى است.﴿الله الذى رفع السموات بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر﴾است. يعنى خدا است آنكه برافراشت آسمانها را بدون ستونى كه آنرا ببينيد سپس مستقر شد بر عرش و آفتاب و ماه را مسخر كرد.
«الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا» دارد. در روز قيامت - حشر - هنگامى كه از خواب غفلت بيدار شوى،همه موجودات و ممكنات عالم كه متفرق بودند، جمع مى بينى و در آن لحظه است كه توحيد آشكار مى گردد و مى دانى كه وجود واحد بوده است كه تو به چشم كثرت مى ديده اى و موجوداتى را كه حقيقت مى پنداشتى، همه وهم و پندار بوده است و غير حق، وجودى نيست.
تو كه عالم را وجود حقيقى مى پندارى در خواب غفلت هستى و ديدن تو از عالم خيالى و باطل است و هر چه از عالم تو مى بينى در حقيقت عكس و مثال وجود حق است كه در موجودات عالم همچون آيينه اى نمايانگر است و غير حق، وجود ندارد.