رفتن جان را ببيند محتضر
انَّ الرُّوحَ اذَا قُبضَ تَبعَهُ الْبَصَرُ.
روح كه از بدن جدا مىشود چشمهاى ميت آن را دنبال مىكند.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
انَّ الرُّوحَ اذَا قُبضَ تَبعَهُ الْبَصَرُ.
روح كه از بدن جدا مىشود چشمهاى ميت آن را دنبال مىكند.
چون كه حق، رَشَّ عَلَيْهمْ نُورَهُ
مفترق هرگز نگردد نور او
آينه جان نيست الّا روىِ يار
روى آن يارى كه باشد زان ديار
انَّ احَدَكُمْ مرْآةُ اخيه فَاذَا رَأَى به اذىً فَلْيُمطْهُ عَنْهُ.
هر يك از شما براى ديگرى مانند آينه هستيد و از اين طريق بايد به شناسايى و رفع عيب و نقصهاى خود بپردازيد.
الْمُؤْمنُ مرْآةُ اخيه الْمُؤْمن.
مؤمن براى برادر مؤمنش به منزله آينه است.
عَنْ جَعْفَر بْن مُحَمَّدٍ عَنْ أَبيه عَنْ جَدِّه عَليِّ بْن الْحُسَيْن عَنْ أَبيه عَنْ عَليِّ بْن أَبي طَالبٍ : قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّه : الْمُؤْمنُ مرْآةٌ لأَخيه الْمُؤْمن يَنْصَحُهُ إذَا غَابَ عَنْهُ وَ يَميطُ عَنْهُ مَا يَكْرَهُ إذَا شَهدَ وَ يُوَسِّعُ لَهُ في الْمَجْلس.
امام صادق از پدر و اجداد خويش از رسول خدا نقل مىكند كه فرمودند: مؤمن به منزله آينه است براى برادر مؤمن خويش، در نبودش خيرخواه اوست و در حضورش هر آنچه ناپسندش باشد از او دور سازد و جايش را مىگستراند (در مجالس احترامش را پاس مىدارد).
چون كه مؤمن آينه مؤمن بود
روى او ز آلودگى ايمن بود
يار، آيينه است جان را در حَزَن
در رخ آيينه اى جان دَم مزن
ده چيزى كه برخى از آنها سختتر و قويتر از ديگريست: سختترين چيزى كه خداوند متعال خلق كرده سنگ است و سختتر از آن، آهن است كه سنگ را قطع مىكند، قويتر از آهن، آتش است كه آن را ذوب مىكند و قويتر از آتش، آب است كه آن را خاموش مىكند و قويتر از آب، ابر است كه آن را حمل مىكند و قويتر از ابر، باد است كه آن را به حركت درمىآورد و قويتر از باد، فرشته ايست كه آن را مىفرستد و قويتر از فرشته، ملك الموت (فرشته مرگ) است كه فرشته را مىميراند و قويتر از فرشته مرگ، مرگ است كه جان آن فرشته را مىگيرد و قويتر از مرگ، امر خداى متعال، پروردگار جهانيان است كه مرگ را از بين مىبرد.
يافت آيينه زنگيى در راه
و اندرو روى خويش كرد نگاه
بينى پخچ ديد و دو لب زشت
چشمى از آتش و رخى زانگشت
چون برو عيبش آينه ننهفت
بر زمينش زد آن زمان و بگفت
كان كه اين زشت را خداوندست
بهر زشتيش را بيفكندست
گر چو من پرنگار بودى اين
كى در اين راه خوار بودى اين
بىكسى او ز زشت خويى اوست
ذلّ او از سياه رويى اوست
يك نفر عرب بيابان نشين كه چهرهاى زشت داشت، آيينهاى پيدا كرد. همين كه خود را در آن ديد (به جاى اين كه به زشتى خود اعتراف كند) آيينه را زشت دانست و آن را پرت كرد و گفت صاحبت حق داشته خود را از شر تو راحت كند! عربى بيابان نشين چشمش به آيينهاى كه در زبالهدان بود افتاد. چهره خود را در آن ديد. اما به سبب زشتى تصوير (به جاى اين كه خود را علت زشتى بداند، از آيينه) به خشم آمد و پرتش كرد و گفت اگر خيرى در تو بود اين چنين تو را به زباله دانى نمىانداختند!