گور
اي خواجه ز فكر گورغم مي بايد
اندر دل و ديده سوز و نم مي بايد
صد وقت براي كار دنيا داري
يك وقت به فكر گور هم مي بايد
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
اي خواجه ز فكر گورغم مي بايد
اندر دل و ديده سوز و نم مي بايد
صد وقت براي كار دنيا داري
يك وقت به فكر گور هم مي بايد
دل در ره عشق ميكند پرواز
ليك اسير جاه و ناي وني چه رسد باز
يكي از پي مال وجلال دنيا
يكي ازپي وصال بـه درگاه خـانه سـرا
يكي از دليري و شجاعت مني ها
يكي از شادي و آرامش و نا كجايـــي ها
در ورطه تاريك زندگي انسانها
ميــرسد رهـــزن دل به آرزوهــــا
نورواميد وروشني از پي چيست
ديدن حق، نور ايمان، علي و اهل بيت الله
«فائق»«زهراحق بين»
چو بنگر در پي ام اي روزگاري
برشيرين غمي در آشياني
چو بشكفته درونم زندگاني
دريغا درك اين بي آشياني
تو كه نقش درونم خانه بسته
ولي دردا درونم لانه بسته
تو كه تاج سر اين رهرواني
چرا دربند اين بي همرهاني
فروزان گشته اي در اين زماني
ولي اين ناكسان چون سر براني
بيا با من بگو شرح غمت را
چرا اين ناكسان را مي كشاني
برو برجو سرو جانم فدايت
بيا فائق پرتو راه پر فشاني
«فائق»«زهراحق بين»
معرفت الله و صعود به سوي او، به سُلّم معرفت نفس به ذلت، و بودنش لمعهاي از لمعات نور پروردگار، و بودنش مستهلك در آن؛ پس اين است غايت قصوا در بعثت انبيا ـ صلوات الله عليهم ـ ولكن اين مقصود حاصل نميشود مگر در حيات دنيا، زيرا كه نفس در اوّل تكوّنش ناقص و بالقوه است، چنان كه دانستي، و ارتقا از حال نقص به حال تمام نمي تواند بود مگر به حركت و زمان و مادّه قابله، و وجود اين اشيا از خصايص اين نشأه حسيّه است، و قول رسول خدا: «الدنيا مزرعة الاخرة»
الهى، آن روز كجا بازيابم كه تو مرا بودى و من نبودم تا با آن روز نرسم ميان آتش و دودم و اگر بدو گيتى آن روز را بازيابم، برآسودم، و ربود خود دريابم، به نبود خود خوشنودم، من كجا بودم كه تو مرا خواندى، من نه منم كه تو مرا ماندى.
نور ايمان از بياض روى اوست
ظلمت كفر از سر يك موى اوست
ذره ذره در دو عالم هر چه هست
پرده از آفتاب روى اوست
هر كه شعله از نور صدق برو تافت، ثقل دنيا نتواند كشيد و زينت و تنعم دنيا نتواند ديد و هر كه از تفرقه رسم و عادت خلاص يافت، نسيم حقيقت نتواند كشيد، و جمله موجودات عالم مملو از نورند و عالا مالامال از نور است كه جان عالم است.
با نور توحيد، نور قربت حضرت است، بنده تا در اين مقامات بود، بسته روش خويش است، از ايدر، بازگشتن حق آغاز كند جذبه الهى پيوندد، نورها دست دهد، نور عظمت و جلال، نور لطف و جمال، نور هيبت، نور غيرت، نور قربت، نور الوهيت، نور هدايت، كار بجائى رسد كه نور عبوديت در نور ربوبيت ناپديد گردد «نُورٌ عَلى نُورٍ»
قوه فكر چون مشغول شود به امور روحانى و روى به معارف حقيقى آرد. او شجره مباركه است؛ زيرا همچنان كه درخت را شاخه است، فكر را نيز شاخه هاست كه به واسطه آن به نور يقين رسند؛ چنان كه در قرآن آمد: «الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارا» (يس: ۸۰). الشجره، فكرت است و سبزى او آن است كه مطلع شود بر طريق نظر و باز گشتن به عالم قدس.
جهان هاى ممكن امورى همانند سياره هاى دورند. آنها دور نيستند و نزديك هم نيستند. آنها هيچ گونه فاصله مكانى اى با ما ندارند. آنها در نسبت گذشته و حال و در نتيجه فاصله زمانى با ما قرار ندارند. آنها نسبت به هم منزوى هستند: هيچ گونه ارتباط مكانى ـ زمانى اى ميان امورى كه به جهان هاى مختلف ممكن تعلق دارند نيست. اتفاقى كه در يك جهان ممكن رخ مى دهد منجر به يك اتفاق در جهان ممكن ديگر نمى شود. آنها با يكديگر هم پوشانى و بخش مشترك ندارند.
از سراى طبيعت جسمانى و از هواهاى نفسانى و قيود مادى بيرون آى و در مشاهده جمال حق فانى شو و وارث كمال معنوى حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) شو و حديث «من رآنى فقد رأى الحق» را بگو و اين اشاره به بقاء بالله است.
تو كه عالم را وجود حقيقى مى پندارى در خواب غفلت هستى و ديدن تو از عالم خيالى و باطل است و هر چه از عالم تو مى بينى در حقيقت عكس و مثال وجود حق است كه در موجودات عالم همچون آيينه اى نمايانگر است و غير حق، وجود ندارد.