حق
از جمال حور و غلمان چشم حق بين بسته اند
زال دنيا چون فريبد همت مردانه را؟
خون رحمت را نهال خشك مي آرد به جوش
مي كند تر دست، زلف يار آخر شانه را
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
از جمال حور و غلمان چشم حق بين بسته اند
زال دنيا چون فريبد همت مردانه را؟
خون رحمت را نهال خشك مي آرد به جوش
مي كند تر دست، زلف يار آخر شانه را
وجود را كه مساوق حق است به اندازه حظ وجودى خود كه جدولى از بحر بيكران وجوديم داراييم كه از آن تعبير به معرفت قلبى و علم شهودى و صريح عرفان عقلى مى كنيم , و از اين جدول مى يابيم آنچه را كه مى يابيم خواه با معرفت فكرى نظرى , و خواه به حسب معرفت شهودى .
روشن كننده آسمانها و زمينها بر مؤمنان و دوستان مصور اشباح است و منور ارواح، جميع الانوار منه، و همه نورها ازوست، و قوام همه بدوست، بعضي ظاهر و بعضي باطن.
خلعتش نور بود و نسبتش نور بود، ولادتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود، و او خود در ذات خود نور علي نور بود، مهتري كه در روي او نور رحمت، در چشم او نور عبرت، در زبان او نور حكمت، در ميان كتف وي نور نبوّت، در كف او نور سخاوت، در قدم او نور خدمت، در موي او نور جمال، در خوي او نور تواضع، در صدر او نور رضا، در سرّ او نور صفا، در ذات او نور طاعت، در طاعت او نور توحيد، در توحيد او نور تحقيق، در تحقيق او نور توفيق در سكوت او نور تعظيم، در تعظيم او نور تسليم.
در سر آنست ديده او در ديدهوري عيان است، جان او در سر مهر او تاوان است، جان او همه چشم سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عيان ناتوانست.
۱.احسن الي المسي تسده
هر كه بد كرد با خود كرد تو نكويي كن و از آن بگذر
نيكويي كن به بد كننده ي خويش كز نكويي شوي بر او مهم تر
۲.ومن كلامه،ادب المرء خير من ذهبت
ادب آموز و مال را بگذار زينت مرد باشد از ادبش
نزد ارباب دين و دانش هست ادب مرد بهتر از ذهبش
۳.اخوان هذا الزمان جواسيس العيوب
دوست مشمار آن جماعت را كه به تو يارو آشنا باشند
دوستان و برادران زمان جمله جاسوس عيبها باشند
۴.و من كلامه بشر نفسك بالظفر بعدا لصبر
در همه كار صبربايد كرد كه بود صبر از همه بهتر
مژده ده نفس خويش را آخر كه پس از صبر ميرسي به ظفر
۵.توكل علي الله يكفيك
تكيه بر كار روزگار مكن تا نسازد ز عمر بيزارت
رو توكل به حضرت حق كن تا كفايت كند همه كارت
۶.و من كلامه (ع)،تاكيد الموده في الحرمه
با همه مردان به حرمت باش تا بدارند جمله حرمت تو
حرمت دوست را نگه مي دار تا مؤكد شود محبت تو
۷.ثبات الملك با لعدل
ملك اگربايدت عدالت كن هست وابسته ذات ملك به عدل
ملك ويران شود ز بي عدلي بود آري ثبات ملك به عدل
۸.و من كلامه:ثواب الاخره خير من نعيم الدنيا
در جهان كار آخرت مي كن بايدت گر ثواب روز جزا
زان كه باشد ثواب آن دنيي بهتر از جمله نعمت دنيا
۹.جمال المرء في الحلم
بردباري خوش است مردم را كارها را مدار بر حلب است
خواري آمد نتيجه ي سبكي زينت و زيب مرد درحلب است
۱۰.و من كلامه ،جليس السوء شيطان
در جهان همنشين نيك طلب بهره ور شو ز صحبت نيكان
دور از همنشين بد مي باش كه بود همنشين بد شيطان
۱۱.حلي الرجال،الادب
به حلي ادب محلي شو ازلباس ادب مشو عريان
سرور اوليا چنين فرمود كه ادب هست زيور مردان
۱۲.من كلامه حرم الوفاء علي من لا اصل له
در وفا اصل را بسي دخل است بشنو اين را كه دارد اصل تمام
هر كه بد اصل و بد نهاد بود هست بروي وفاي اصل حرام
۱۳.من كلامه ،خف الله تامن من غيره
هر كه او از خداي مي ترسد مي نترسد ز كافر و مؤمن
از خداوند ذو الجلال بترس تا از غير خدا شوي ايمن
۱۴.خير الاصحاب من يدلك علي الخير
ببر از دوستان بي ايمان كه تو را مي برند جانب دير
بهترين مصاحبان ان است كه دلالت كند تو را بر خير
۱۵.من كلامه(ع)،خالف نفسك تسترح
تابع نفس هر كه شد به يقين مي كشد در جهان بسي محنت
كار جز بر خلاف نفس مكن تا بيايي فراغت و راحت
۱۶.من كلامه (ع)،خليل المرء دليل عقله
خرد و عقل هركسي به جهان شود از دوستار او معلوم
يار نيكو گزين كه مي گردد عقل هر كس زيار او معلوم
۱۷.دواء القلب،الرضا،بالقضاء
هر كه دارد ز دهر درد دلي چاره اش صبروانقياد ورضاست
سخن مرتضي علي اين است درد دل زادوا رضا به قضاست
۱۸.من كلامه (ع)،دار من جفاك تخجيلا
تا تواني به كس جفا نكني كز جفا نيست جز جفا حاصل
با جفا كار خود مدارا كن تا شود از جفاي خويش خجل
۱۹.ذنب واحد كثير،والف طاعه قليل
تا تواني دلابه طاعت كوش طاعت كردگار مغتنم است
يك گنه مرد را بود بسيار طاعت ار باشدش هزاركم است
۲۰.رويه الحبيب جلاء العين
چون ز ناديدن رخ يار است موجب ضعف و بي جلايي چشم
از رخش ديده برمداركه هست ديدن دوست روشنايي چشم
۲۱. رتبه العلم اعلي الرتب
صاحب علم راست مرتبه اي كه به تعريف مي نيايد راست
رتبه ي علم را شه مردان گفت بالاترين مرتبه هاست
۲۲.و من كلامه (ع)،زياره الحبيب اطراء المحبه
پرستش دوستان كندهمه وقت هر كه او قدر دوستان داند
رفتن دوستان به ديدن دوست دوستي را زياده گرداند
۲۳.زينه الباطن خيرمن زينه الظاهر
باطن خويش را مزين ساز ظاهر خود چه مي كني طاهر
زينت باطن از سر تحقيق بهتر از زيب و زينت ظاهر
۲۴.و من كلامه ،سيره المرء تنبي عن سريرته
آنچه درباطن كسي مخفيست زود ظاهر شود ز سيرت او
چون خبر ميدهد به قول امير سيرت مرد از سيرت او
۲۵.و من كلامه (ع)،شرط الالفه ترك الكلفه
گر تو را ميل الفت است به كس تابعش باش تا شود الفت
بگذراز كلفت گذشته كه هست شرط الفت گذشتن از كلفت
۲۶.صمت الجاهل ستره
جاهلان را خموش بايد بود تا نگردد عيوبشان ظاهر
خامشي در زمانه جاهل را پوشش عيب او شود آخر
۲۷.ومن كلامه ،صاحب الاخيار،تامن من الاشجار
هر كه خواهد در امان باشد نيكوان را كند مصاحب و يار
با كسان نكو مصاحب شو تاشوي ايمن از همه اشرار
۲۸.و من كلامه،ضياء القلب من اكل الحلال
گر تو روشندلي حرام مخور باشد از خوردن حرام،وبال
دايما لقمه ي حلال طلب هست روشندلي زاكل حلال
۲۹.طال عمر من قصر تعبه
درزمانه چه عمرخواهدداشت؟ بر دل آن را كه صد علم باشد
عمر آن كس دراز خواهد بود كه ورا رنج و غصه كم باشد
۳۰.و من كلامه(ع)،طاعه العدو هلاك
هر كه فرمان خصم خويش برد حال او در جهان چه سان باشد
آدمي را اطاعت دشمن بي تكلف هلاك جان باشد
۳۱.ظل عمر الظالم قصير
ظل ظالم بسي نخواهد بود ور بود خود به جاي ظل الله
سايه اش را مكن پناه كه هست سايه سي عمر ظالمان كوتاه
۳۲.و من كلامه (ع)،عسر المرء مقدمه اليسر
هر كه را حال او پريشان است رفع خواهد شد آن پريشاني
مرد را در جهان پر غم و درد بعد دشواري است آساني
۳۳.غدرك من دلك علي الاسائه
از فريب كسان مشو غافل گر تو مرد بهوش و با خردي
مي فريبد تو را يقين آن كس كه دلالت همي كند به بدي
۳۴.و من كلامه،فطنه المرء يدل علي اصله
هركه را نيست طبع وذات وخرد هست گويا قصور در قصرش
مرد را زيركي و خوش طبعي شاهد است و دليل بر اصلش
۳۵.قول المرء يخبر عما في قلبه
مي توان فهم كرد در انسان از بد و نيك آنچه حاصل اوست
زان كه قول وحديث هرمردي هست مخبراز آنچه در دل اوست
۳۶.و من كلامه،لين الكلام قيد القلوب
تا تواني سخن درشت مگو تا نمايي به چشم مردم خوب
سخن نرم گو با مردم سخن نرم هست قيد قلوب
۳۷.نور قبرك بالصلوه في الظلم
تابه كي خفته اي؟شبي برخيز از گناهان خويشتن ياد آر
قبر خود را زنور روشن ساز به نماز و نيازدرشب وتار
۳۸.و من كلامه،ويل لمن ساء خلقه وقبح خلقه
خلق نيكو و خلقت نيكو ز آتش آن جهان كند دورت
واي آن كس كه درجهان بودش بدي خلق و زشتي صورت
۳۹.هيهات من نصيحه العدو
نيك خواهي نيايد از اعداء بشنو اين نكته را به وجه حسن
دشمنت گر نصيحتي بكند دور باش از نصيحت دشمن
۴۰.ياتيك ما قدر لك
كرم ولطف حضرت حق بين كه نگيرد تو را به تقصيرت
به تو خواهد رسيد آخر كار آنچه حق كرده است تقديرت
بسم الله الرحمن الرحيم
خداوندا به حق حُسنِ يس
به حقِّ سورۀ وَاللّيل و وَالتّين
نسوزاني مرا در قَعرِ سِجّين
اَغِثني يا غِياثَ المُستَغيثين
تو ستّارُ العيوبِ كُن فَكاني
تو خلّاقِ زمين و آسماني
تو رزّاقِ جميعِ انس و جاني
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ حُرمتِ عرشِ مجيدت
به حقِّ حُرمتِ ذاتِ كريمت
به حقِّ اسمِ رحمان رحيمت
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ جنّت و حورانِ جن
به حقِّ طوبي وغِلمانِ جنّت
به حقِّ خوبيِ رضوانِ جنّت
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ حضرتِ جبريل يا ربّ
به حقِّ قُربِ ميكائيل يا ربّ
به حقِّ سورۀ تنزيل يا ربّ
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ صورِ اسرافيل يا ربّ
به حقِّ زُهدِ ميكائيل يا ربّ
به حقِّ لوحِ عزرائيل ياربّ
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ آدم و هم نوح و اسحاق
به حقِّ يوسف و يعقوبِ مشتاق
به حقِّ لوط و ابراهيم و الياس
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ زكرّيا، اَرّه بر سَر
به حقِّ حضرتِ يحيايِ اكبر
به حقِّ عيسي و زهدِ مكرّر
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِ حضرتِ شُعيب يا ربّ
به رويم در گشا از غيب يا ربّ
به حقِّ آيۀ لارَيب، يا ربّ
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ صابرِ تمكين و احسان
به حقِّ مبتلايِ دَردِ كِرمان(حضرت ايوب)
به حقِّ خاتم و تختِ سليمان
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ خضر و هم الياس يا ربّ
به حقِّ غوث و هم غيّاث يا ربّ
به حقِّ سورۀ وَالنّاس يا ربّ
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ ذاتِ پاكِ حَيِّ سُبحان
به حقِّ جملۀ آياتِ قرآن
به حقِّ موسي و هم آلِ عمران
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ مصطفي يعني محمّد
به حقِّ مرتضي دامادِ احمد
مناجاتم مگردان هيج جا ردّ
اغثني يا غياث المستغيثين
خداوندا به اعزازِ امامان
مرا نوميد از لطفت مگردان
مرا بخشا ز لطف اي حّي و رحمان
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ مرتضي آن شاهِ اَنور
كه هست او ساقي اندر حوضِ كوثر
امير المومنين آن شيرِ داور
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ فاطمه خاتونِ جنّت
بگيرد دست ها روزِ قيامت
بكن بر ما نظر با چشمِ رحمت
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ شاه حسن، آن شاربِ سَمّ
كه لطفت بي حداست و طاعتم كم
دو چشمانم بُوَد از گريه پُر نَم
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ حُرمتِ شاهِ شهيدان
حسين آن پادشاهِ اهلِ ايمان
مگردانم به روزِ حشر حيران
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ بانويِ ماهِ دو
نما از مرحمت رحمي به حالم
كجا رو آورم، آشفته حالم
اغثني يا غياث المستغيثين
به زين العابدين آن شاهِ غمگين
كه باشد او ز نسل آل ياسين
خدايا رحم كن بر حالِ مسكين
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ باقر و علم و كمالش
به حقِّ رفعت و شأن و جلالش
به ماهِ رويِ تابان و جمالش
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ جعفرِ صادق، الها
به رويِ ما،دري از غيب بگشا
كه مسكين و فقير و بي سر و پا
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ حضرتِ موسّيِ كاظم
كه از شَرِّ بَدانم ساز سالم
منم مسكين و داد از دستِ ظالم
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ شه علي موسَي الّرضائي
كه دَردم را نمايد او شفائي
ندارم غيرِ در گاهِ تو راهي
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ شه تقي آن شاهِ كونين
به حقِّ شه نقي آن نورِ عينين
به حقِّ نورِ آن هر دو امامين
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ عسكريّ آن شاهِ مطلق
كه باشد باب بر آن حجّتِ حقّ
كه حاجت مَرا بَردِه تو رونق
اغثني يا غياث المستغيثين
به حقِّ مَهدي اي خلّاقِ معبود
نداريم غير ديدارش چو مقصود
به لطفِ خود بَرآري حاجتم زود
اغثني يا غياث المستغيثين
تو يا رب پادشاهي، بي نظيري
تو يا رب عاجزان را دستگيري
منم عاجز خدا دستم بگيري
اغثني يا غياث المستغيثين
خدايا رحم كن برحالِ زارم
كه مسكين و فقير و هم فِكارم
اُميد عفو از فضلِ تو دارم
اغثني يا غياث المستغيثين
منم بي چاره يارب، دل ملولم
به هر جائي كه رفتم نا قبولم
ز لطفِ خود نما يارب قبولم
اغثني يا غياث المستغيثين
ضعيف و مُضطَر و هم شرمسارم
اِلهي رو به درگاهِ كه آرم؟
اُميدِ بخشش از فضلِ تو دارم
اغثني يا غياث المستغيثين
اغثني يا غياث المستغيثين
توزن بها الحسنات من نور، و موضعها عن يمين العرش، و التي توزن بها السيئات من ظلمة، و موضعها عن يسار العرش.
صفت آن مردانست كه كسب ظاهر ايشان را باز ندارد از ذكر اللَّه، ظاهرشان با خلق باطنشان در شهود اسماء و صفات حق، مرداني كه طلب ايشان را عديل، و ذكر ايشان را دليل. و مهر ايشان را سبيل، دنيا در چشم ايشان قليل. مرداني كه ذكر اللَّه ايشان را شعار، مهر اللَّه ايشان را دثار، درگاه لطف اللَّه ايشان را جاي و قرار، همتشان منزه از اغيار، جمال فردوسند وزين دار القرار، مغبوط مهاجرانند و محسود انصار، بر زمين همي روند و همي كند بايشان افتخار. رجال مرداني كه بر سرشان تاج و كلاه نه در دلشان جز دوستي اللَّه نه، در كوي دوست ايشان را رفيق و همراه نه، اذا عظم المطلوب قلّ المساعد، چه زيان دارد ايشان را چون در دنيا نفايه بازارهااند، قلب همه نقدهااند. عيب خواجگانند و ردّ همسايگان. لكن نامشان در جريده دوستان، بر داشتگان لطفند، و نواختگان رحمان، دلشان پيوسته بحق نگران، نشستنشان بر خاك، خفتنشان بر زمين، دستشان بالين، خانهشان مسجد، چه زيان دارد ايشان را اين فقر و فاقت چون بيك اشارت چشم ايشان جهانيان را باران دهند، و بيك نظر دل ايشان كافران را هزيمت كنند، و بيك اندوه دل ايشان جبرئيل را فرا راه كنند.
در دل هر ذره مهر جان ما دارد وطن
ميكشد بهر گل جان خارهاي جور تن
اينجهان و آنجهان از جان گريبان چاك كرد
تا دهد جا جان ما را در درون خويشتن
هر كه قدر جان پاك ما شناسد چون ملك
سجده آرد جان ما را ز آنكه شد جانرا وطن
خاك ما دارد شرف بر جان ابليس لعين
ز آنكه اين تن داد حق را آن ز حق دزديد تن
نور حق پنهان شد اندر خاك از چشم عدو
نور آتش ديد در خود گفت كي باشد چومن
اجر چندين ساله طاعت رفت از دستش برون
چونكه پا بيرون نهاد از انقياد ذوالمنن
چون حسد برد و تكبر كافر شد رجيم
سعيها دارد بسي ابليس در اهلاك ما
تاتواني سعي ميكن در نجات خويشتن