گفتي شكار گيرم رفتي شكار گشتي
گفتي قرار يابم خود بيقرار گشتي
خضرت چرا نخوانم كآب حيات خوردي
پيشت چرا نميرم چون يار يار گشتي
فاروق چون نباشي چون از فراق رستي
صديق چون نباشي چون يار غار گشتي
اكنون تو شهرياري كو را غلام گشتي
اكنون شگرف و زفتي كز غم نزار گشتي
هم گلشنش بديدي صد گونه گل بچيدي
هم سنبلش بسودي هم لاله زار گشتي
اي چشمش الله الله خود خفته ميزدي ره
اكنون نعوذبالله چون پرخمار گشتي
آنگه فقير بودي بس خرقهها ربودي
پس واي بر فقيران چون ذوالفقار گشتي
هين بيخ مرگ بركن زيرا كه نفخ صوري
گردن بزن خزان را چون نوبهار گشتي
از رستخيز ايمن چون رستخيز نقدي
هم از حساب رستي چون بيشمار گشتي
از نان شدي تو فارغ چون ماهيان دريا
وز آب فارغي هم چون سوسمار گشتي
اي جان چون فرشته از نور حق سرشته
هم ز اختيار رسته نك اختيار گشتي
غم را شكار بودي بيكردگار بودي
چون كردگار گشتي باكردگار گشتي
گر خون خلق ريزي ور با فلك ستيزي
عذرت عذار خواهد چون گلعذار گشتي
نازت رسد ازيرا زيبا و نازنيني
كبرت رسدهمي زان چون از كبار گشتي
باش از در معاني در حلقه خموشان
در گوشها اگر چه چون گوشوار گشتي
[ بازدید : ] [ امتیاز :
]