مرثيه
خيز نگر چشم ترم يا حسين
از غم تو خون جگرم ياحسين
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
خيز نگر چشم ترم يا حسين
از غم تو خون جگرم ياحسين
پس گلويش تو ببوس از عوضم اي مضطر
كه بود آخرديدارحسين اي دختر
عاصي از مرثيه اش برزده قلبم آذر
حاميش مي شوم اندرصف حرمان زينب
موپريشان زينب
بنشين دربرم اي نور دو چشمان زينب
نوجوانان وي از كينه آن قوم عنيد
از دم تيغ اعادي همه گردند شهيد
گردد آنگاه بي كس و بي يارو حسين
آب بندند دراول رخ طفلان حسين
سوزد آفاق از آن ديده گريان حسين
ز آه طفلان حسين و دل بريان حسين
تيره گردد همه عالم وامكان زينب
بيني از هر طرفي ز امر يزيد غدار
سپه كوفي وشامي چه پياده چه سوار
صف بصف از پي هم آمده افزون ز شمار
همه برقتل حسين تو شتابان زينب
موپريشان زينب
اي كوي تو برتر از مكانها
وي گم شده در رهت نشانها
سرگشته به بر و بحر گردند
اندر طلب تو كاروانها
اي غرقه بحر بي نشاني
وي گمره وادي نشانها
هر غمزده اي است از تو محزون
وز توست نشان شادمانها
از توست زمين فتاده بيخود
وز شوق تو شور آسمانها
راهي به تو نيست جز ره عشق
خاصان كردند امتحانها
در عالم عشق سير كرديم
ديديم يكان يكان نشانها
دل بر سر دل فتاده مدهوش
تن بر سر تن سپرده جانها
نزد دلدار رفته دلها
سوي جانان روان روانها
جانها همه پا كشيده از تن
دلها همه كنده دل زجانها
سر بر سر نيزه هاي حسرت
تن ها بر خاك جان فشانها
عالميان مشتي خاك بودند در ظلمت خود بمانده، در تاريكي نهاد متحير شده، در غشاوه خلقيت ناآگاه مانده، همي از آسمان ازليّت باران انوار سرمديت باريدن گرفت خاك عبهر گشت و سنگ گوهر گشت، رنگ آسمان و زمين بقدوم قدم او ديگر گشت.
روز رأفت روز شادي روز مهر
برگريبان كدام مدحي زدي
در پس روزگار زندگي
بركدامين آيه حقي زدي
مهدي مظلوم جان فرسا زدرد
مي خرامد ،مي شكند ،پيچد زدرد
با قدح در دست به روزمنتظر
با جگر سوخته وپاره به روز محتشر
گويد از حق و وصال و نور عين
گويد از مدح علي و اهل دين
با قدح در دست به روز محشر است
با صنم ،با نور حق هم بستر است
آن مزار سوخته از بانگ جرس
مي زند فرياد از خلق فرس
فائق«زهراحق بين»
زيبايى جهان, زمين و آسمان و هر چه زير اين سقف لاجوردين, وجود دارد, مى زيد و به حيات خود ادامه مى دهد, نغمه مى سرايد, بال به پرواز مى گشايد, آغوش به عشق وامى كند, عاشقانه پر مى سوزاند, به سوى آفتاب قد مى كشد, به عشق جان جهان سر و جان مى دهد و… به گوهر شبچراغى است, به نام انسانيت كه به دست تواناى خداوند در رواق رواق اين جهان آويخته شده است.اگر انسان مى بود و اين بُعد از دو بُعد او نمود نمى يافت و خداوند در او قوه اى نمى نهاد و توانايى به او ارزانى نمى داشت كه سرشت خود را به دست خود معمارى كند و اين كاخ بلند را بنيان بگذارد و تبلور دهد, گيتى, سرتاسر تاريك بود و هزارها خورشيد, قدرت آن را نداشتند كه آن را از تاريكى به درآورند و شعله هاى نورافشان و روشنايى دِه, در جاى جاى آن برافروزند.انسان توانايى دارد جهان خود را زيبا بسازد, يا زشت. هر نقش و نگارى كه بر لوح ضمير خود, نگاريده باشد, همان جهان اش را مى سازد. اگر صفحه ضمير خود را كه خداوند, سفيد و پاك در اختيارش گذارده, با نقش و نگار انسانى و ارزشهاى والاى انسانى بياكند و بيارايد, جهان زيبايى خواهد داشت, پر جلوه و پر نقش و نگار, چشم نواز و روح انگيز, با آسمانى صاف و زلال و زمينى آرام و گاهواره اى براى اوج گيرى انسان به سوى بلوغ و دستيابى به والاييها. اگر لوح ضمير خود را سياه كند و با سياهى ها و زشتيها بناكند و نقش و نگار شيطان را بر آن بنگارد, جهانى سخت زشت و ناهنجار و آكنده از تباهى ها و ناراستيها خواهد داشت.پس انسان, سازنده جهان خود است, براساس همان نقشى كه با قلم خود بر لوح ضميرش رسم كرده است. هر چه به سوى انسانيت فراز رود و هرچه بيش تر رايتِ ارزشها را بر بامِ جان اش برافرازد, جهان انسانى تر خواهد شد و سازوار براى زندگى و اوج گيرى به سوى معنويت و توسعه تمدن انسانى.
كجا بخوابم بگو اي تاجدار
چسان كنم ز غمت من سيه روزگار
اوج دردم ز كه بجويم اي گل غدار
بگريم ازدرد خود و يا ز هجران تو