ديده
به زهر چشم بتوان كشت دشمن را چوكار افتد
نمي خواهم كه چشم من به چشم روزگار افتد
ازان رخسار شبنم خيز چون گل پرده يك سو كن
كه چون برگ خزان بلبل به خاك از شاخسار افتد
ز زخم من به رعنايي مثل شد تيغ خونخوارش
كند اندام پيدا آب چون در جويبار افتد
تمام شب نظر بازي كند بادام زلف خود
نديدم هيچ صيادي چنين عاشق شكار افتد
هجوم زاغ خواهد نخل ماتم كرد سروش را
به فكر عندليبان اين چنين گر نوبهار افتد
ندارد از شكست خلق پروا ديده حق بين
كه كشتي بي خطر باشد چو دريا بيكنار افتد
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]