جاودان
دل داغ تو را به جان گرفته
جان درد تو جاودان گرفته
حال دل ناتوان چه پرسي؟
حيرت زده را زبان گرفته
بر من شده تنگ كوه و صحرا
سوداي توام عنان گرفته
بر شيشه دل صبا بود سنگ
دل بي توام از جهان گرفته
فرياد كه دور چرخ ما را
چون دايره در ميان گرفته
يك غنچه صبا نمي گشايد
گويا دل باغبان گرفته
آتش از داغ لاله رويي
اي مجلسيان به جان گرفته
بر تن چه زني گلاب و كافور
اين شعله در استخوان گرفت
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]