ره
زادي كه ره دراز مي بايد رفت
با روزه و با نماز مي بايد رفت
تركيب تو چون ز خاك پرداخته اند
اي خال به خاك باز مي بايد رفت
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
زادي كه ره دراز مي بايد رفت
با روزه و با نماز مي بايد رفت
تركيب تو چون ز خاك پرداخته اند
اي خال به خاك باز مي بايد رفت
ذات حضرت احديت آگاه و عالم به تمام موجودات كليه و جزئيه و بسيط و مركب و فلكي و عنصري و زماني و دهري ، و سرمدي و مجرد و مادي و برزخي است ، و از احاطه علم او ذره اي از ذرات «غيب و شهود» و آفرينش خارج نيست .
در گوش دلم گفت فلك پنهاني
حكمي كه قضا بود ز من مي داني
در گردش خويش اگر مرا دست بُدي
خود را برهاندمي ز سرگرداني
گاه گويم كه در قبضه ديوم از بس كه پوشش كه مي بود، گاه نوري تابد كه بشريّت در جنب آن ناپديد شود، نوري و چه نوري كه از مهر ازل نشانست و بر سجل زندگاني عنوانست، هم راحت جان و هم عيش جان و هم درد جانست.
باش تا حسن نگارم خيمه بر صحرا زند
شورها بينى كه اندر جنة المأوى زند
همه صحراى روحانى پر از مردان حق بين
ز صوت و ذوق داودى همه جانها حرم بين
اي كاش بود ما نبودي
يا بنمودي هر آنچه بودي
نگشود ز كعبه در كسي را
از ما در دير را سجودي
دردا كه در اين سوز و گدازم كس نيست
همراه درين راه درازم كس نيست
در قعر دلم جواهر راز بسيست
اما چه كنم محرم رازم كس نيست
كجا آنك بر كوه بودش كنام
آرميده ز آرام و ز كام و نام
چو گيتي تهي ماند از راستان
تو ايدر ببودن مزن داستان
ز خاكيم و بايد شدن زير خاك
همه جاي ترسست و تيمار و باك
تو رفتي و گيتي بماند دراز
كسي آشكارا ندارد ز راز
چه باشيد در برج و در قصر و كاخ
چه باشيد در كومه و سنگلاخ
به هر جا كه باشيد و هر سازو برگ
بگيرد گريبانتان سخت مرگ
از قعر گل سياه تا اوج زحل
كردم همه مشكلات گيتي را حل
بيرون جستم ز قيد هر مكر و حيل
هر بند گشاده شد مگر بند اجل