مرثيه
نيست كسي حامي بيچارگان آنچنان
زار و گرفتار نگر كودكان آنچنان
خيز از اين مهلكه ما را رهان الامان
جمله گرفتاربا آه و فغان ياحسين
از چه فتادي تو بخاك سياه ياحسين
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نيست كسي حامي بيچارگان آنچنان
زار و گرفتار نگر كودكان آنچنان
خيز از اين مهلكه ما را رهان الامان
جمله گرفتاربا آه و فغان ياحسين
از چه فتادي تو بخاك سياه ياحسين
بسته بودم بهواي گل روي تو دلم
ليك صياد اجل حركت متعجل كرد
بين علي را ز غمت ناله نمايد چه هزار
دارد افسوس كه اين سرو قدت در گل كرد
روز شب ميزنم از درد فراقت فرياد
چه كنم نقش تو در خانه دل منزل كرد
روزگاري بتو دل بستگيم زهرا بود
كي شود حب تو يكباره برون از دل كرد
كي كمانم تو روي زير گل ايماه عذار
عجب از كيد فلك نقش عمل زايل كرد
چشمۀ خور در فلك چارمين
سوخت ز داغ دل ام البنين
آه دل پرده نشين حيا
برده دل از عيسي گردون نشين
دامنش از لخت جگر لاله زار
خون دل و ديده روان ز آستين
مرغ دلش زار چه مرغ هزار
داده ز كف چار جوان گزين
اربعه مثل نسور الربي
سدره نشين از غمشان آتشين
كعبۀ توحيد از آن چار تن
يافت زهر ناحيه ركني ركين
قائمۀ عرش از ايشان بپاي
قاعدۀ عدل از آنها متين
نغمۀ داودي بانوي دهر
كرده بسي آب دل آهنين
زهره ز ساز غم او نوحه گر
مويه كنان موي كنان حور عين
ياد ابوالفضل كه سر حلقه بود
بود در آن حلقۀ ماتم نگين
اشكفشان سوخته جان همچو شمع
با غم آن شاهد زيبا قرين
ناله و فرياد جهان سوز او
لرزه در افكنده بعرش برين
كاي قد و بالاي دلآراي تو
در چمن ناز بسي نازنين
غرۀ غراي تو الله نور
نقش نخستين كتاب مبين
طرۀ زيباي تو سرو قدم
غيب مصون در خم او چين چين
همت والاي تو بيرون ز وهم
خلوت ادناي تو در صدر زين
رفتي و از گلشن ياسين برفت
نوگلي از شاخ گل ياسمين
رفتي و رفت از افق معدلت
يكفلكي مبر رخ و مه جبين
كعبه فرو ريخت چه آسيب ديد
ركن يماني ز شمال و يمين
ريخت چه بال و پر آن شاهباز
سوخت ز غم شهپر روح الامين
آه از آن سينۀ سينا مثال
داد ز بيدادي پيكان كين
طور تجلاي الهي شكافت
سر انا الله بخون شد دفين
تير كمانخانۀ بيداد زد
ديدۀ حق بين ترا از كمين
عقل رزين تاب تحمل نداشت
آنچه تو ديدي ز عمود و زين
عاقبت از مشرق زين شد نگون
مهر جهانتاب بروي زمين
خرمن عمرم همه بر باد شد
ميوۀ دل طعمۀ هر خوشه چين
صبح من و شام غريبان سياه
روز من امروز چه روز پسين
چار جوان بود مرا دلفروز
و اليوم أصبحت و لا من بنين
لا خير في الحياه من بعدهم
فكلهم أمسي صريعاً طعين
خون بشو ايدل كه جگرگوشگان
قد واصلو الموت بقطع الوتين
نام جوان مادر گيتي مبر
تذكريني بليوث العرين
چونكه دگر نيست جواني مرا
لا تدعوني ويك ام البنين
مفتقر از نالۀ بانوي دهر
عالميان تا بقيامت غمين
آب بندند دراول رخ طفلان حسين
سوزد آفاق از آن ديده گريان حسين
ز آه طفلان حسين و دل بريان حسين
تيره گردد همه عالم وامكان زينب
پس گلويش تو ببوس از عوضم اي مضطر
كه بود آخرديدارحسين اي دختر
عاصي از مرثيه اش برزده قلبم آذر
حاميش مي شوم اندرصف حرمان زينب
موپريشان زينب
بنشين دربرم اي نور دو چشمان زينب
بيني از هر طرفي ز امر يزيد غدار
سپه كوفي وشامي چه پياده چه سوار
صف بصف از پي هم آمده افزون ز شمار
همه برقتل حسين تو شتابان زينب
موپريشان زينب
فلك ز كشتن اكبر فزوده داغم را
نموده كور اگر آسمان چراغم را
مرا رسان ز براي خدا به بالينش
كه وقت مرگ ببندم دو چشم حقبينش
به سوي خيمه رسانم قد رسايش را
كشم ز مهر سوي قبله دست و پايش را
رسيد وقت ز فاق يگانه فرزندم
به خيمه حجله شادي براي او بندم
نموده است ز خون گلو خضابش را
به حجله رفته ببوسد دو دست بابش را
ز بس كه واقعه كربلا غمانگيز است
هميشه ديده ز غصه خونريز است
خاك عم بر سر گلزار جهان باد امشب
رفته گلزار نبوت همه بر باد امشب
خرگه چرخ ستم پيشه بسوزد كه بسوخت
خرگه معدلت از آتش بيداد امشب
سقف مرفوع نگون باد كه گرديده نگون
خانۀ محكم تنزيل ز بنياد امشب
شد سرا پردۀ عصمت ز اجانب ناپاك
در رواق عظمت زلزله افتاد امشب
شده از سيل سيه كعبۀ توحيد خراب
وين عجبتر شده بيت الصنم آباد امشب
از دل پرده نشينان حجازي عراق
مي دود تا بفلك ناله و فرياد امشب
شورش روز قيامت رود از ياد گهي
كز ابوالفضل كنند اهل حرم ياد امشب
از غم اكبر نا شاد و نهال قد او
خون دل مي چكد از شاخۀ شمشاد امشب
نو عروسان چمن را زده آتش بجگر
شعلۀ شمع قد قاسم داماد امشب
مادر اصغر شيرين دهن از داغ كباب
تيشه بر سر زند از غصه چه فرهاد امشب
حجت حق چه بنا حق بغل جامه رفت
كفر مطلق شده از بند غم آزاد امشب
بانوان اشكفشان، ليك چو ياقوت روان
خاطر زادۀ مرجانه بود شاد امشب
ديو، انگشتر و انگشت سليمان را برد
نه عجب خون رود از چشم پريزاد امشب
اي دريغا كه به همدستي جمال لعين
دست بيداد فلك داد ستم داد امشب
چهرۀ مهر سيه باد كه بر خاكستر
خفته آن آينۀ حسن خدا داد امشب
برق غيرت زده در خرمن هستي ز تنور
كه دو گيتي شده چون رعد پر از داد امشب
يا رسول الله امان از امت بيدادگر
هيچ ميداني چه كردند با من از بعدت پدر
يا رسو ل الله نمودند غصب حقم اين گروه
روز شب دارم ز ظلم اين جماعت چشم تر
عارضم بيكي پدر از سيلي اعدادبين
هست زهرا يت پريشان از غمت شام و سحر
تا تو بودي عزتم بود است اي باب گرام
تا تو رفتي شد انيسم ديدگان بر مطر
يا رسول الله بعد از تو گروه بي حيا
ظلمها كردند چندان با من بي بال وپر
بر زدند آتش بباب خانه ام قوم عدو
بود جايت خال آندم تا ببيني دخترت
نيم جاني داشت در تن اي امين دادگر
گشته ام دلگير از اين دوره ناپايدار
زندگي ديگر نمي خواهم من خونين جگر
بس كه كردم از فراقت گريه من روز شبان
بس كه مژگان ز هجرت ريخته خون از بصر
قوت من اشك روان گرديد هر شام و سحر
تنگ دل از من شدند اهل مدينه سر بسر
من هم اي بابا شدم بي زار از اين مردمان
خواهم از حق تا بگيرد جان زارم اي پدر
دهر دون با من ره و رسم عداوت را گشود
خيره گرديده است بر من روزگار بد يسر
دل خونين و چشم پربكاء اى اهل شام
مىروم امروز از شهر شما اى اهل شام
خانه آبادان كه بنموديد خوب از دوستى
ميهماندارى برآل مصطفى اى اهل شام
غير اشك ديده و خوناب دل ديگر چه بود
در شب و روز از براى ما غذا اى اهل شام
بيوفائى شمااين بس پس از قتل حسين( ع )
دست و پا رنگين نموديد از حنا اى اهل شام
بانوانى را كه دربان بود جبريل امين
از جفا داديد در ويرانه جا اى اهل شام
اندر اين مدّت كه ما را در خرابه جاى بود
خاك بستر خشت بودى متكا اى اهل شام
مىرويم اينك بچشم اشكبار امّا بود
يك وصيّت آوريد او را بجاى اى اهل شام
برسر قبر صغير ما كه در غربت بمرد
گاه بگذاريد شمعى از وفا اى اهل شام