خداوندا
من با تو بهم،ميان ما منزلها است.خداوندا يادت كنم كه خود در يادى و رهى را از فراموشى فريادى،يادى و يادگارى و دريافتن خود يارى،خداوندا هر كه در تو رسيد غمان وى برسيد.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
من با تو بهم،ميان ما منزلها است.خداوندا يادت كنم كه خود در يادى و رهى را از فراموشى فريادى،يادى و يادگارى و دريافتن خود يارى،خداوندا هر كه در تو رسيد غمان وى برسيد.
اى در اين كارگهى هوشْ رُباى روز و شب ، چشم نِه و گوش گشاى نه ز چشم تو ز ديدن اثرى نه به گوشَت ز شنيدن خبرى كور و كَر ، چند نشينى چندين بى خبر چند نشينى چندين پرده از چشم جهان بين كن بازبنِگر پيش و پس و شيب و فراز بين كه اين دايره گردون چيست روز و شب ، گِرد تو جاويدان چيست بر سرت چتر مرصَّع كه فراشت بر وى اين نقش مُلَمَّع كه نگاشت عين ممكن به براهين خرَدنتواند كه شود هست به خود چون زهستى ش نباشد اثرى چون به هستى رسد از او دگرى ذات نايافته از هستى بخشكى تواند كه شود هستى بخش خشكْ ابرى كه زآب است تهى نايد از وى صفت آب دهى هر چه او را بُوَد از بود نشانگر بُوَد منحصر اندر امكان لازم آيد كه نيايد به وجودهيچ موجود در اين عرصه جود نقش بى خامه نقّاش كه ديدنغمه بى زخمه مطرب كه شنيد.
(يَجْتَمِعُ فِى المَثَلٍ اَرْبَعَة لا تَجْتَمِعُ فى غَيرِهِ مِنَ الكَلامِ ايجازُ اللَفظِ وَ اِصابَةُ المَعْنى وَ حُسْنٍ التَّشْبيهِ وَجودَةُ الكِنايَةِ, فَهُوَ بلاغَة النّهاية) (در مثل چهار نكته موجود است كه در ديگر انواع كلام با هم وجود ندارند: اختصار لفظ, وضوح معنا, حسن تشبيه, لطافت كنايه كه اين آخرين درجه بلاغت سخن است).
در ادبيات توسعه، مي توان تفاوت دقيقي ميان دو اصطلاح Index و Indicators يافت: واژة اوّل بيشتر ناظر به معيارهاي كلان است كه با نوعي وزندهي، به نماگري واحد تبديل مي شوند؛ ولي واژة دوم به نماگرهاي متعدّدي اشاره مي كند كه الزاماً به نماگري واحد با مقياس يكسان تبديل نمي شوند. مزيت شاخصهاي كلان و يكپارچه آن است كه به راحتي قابليت مقايسه را فراهم مي سازند.
تمايز ميان معيار و شاخص را بتوان اينگونه مطرح كرد كه «معيار» اندازهگيري ويژگي هاي موضوع مورد سنجش را به صورتي كلي بيان مي كند؛ ولي «شاخص» اين ويژگي ها را به صورت كمي و عملياتي مي سنجد. وقتي يك پزشك فردي را معاينه مي كند و درجة حرارت بدن او را مي سنجد، درجة حرارت بدن، نماگر، شاخص، و علامتي است كه سلامت يا عدم سلامت فرد را نشان مي دهد. به همين صورت، نماگر اميد به زندگي وسيلهاي است كه سطح بهداشت را در چارچوب شاخص توسعة انساني اندازهگيري مي كند.
هنگامى كه از پيش چشم شخص دو بين، حق ديدن موجودات، كه خيالى بيش نيست برداشته شود و براى او يقين شود كه هر چيزى كه در عالم مى بيند وجود حق است، در روز حشر زمين و آسمان تبديل به زمين و آسمانى ديگر مى شوند.
ديده ظاهر كه همانا چشم سر است به جهت شدت تشعشعات خورشيد توان ديدن مستقيم نور خورشيد را ندارد ولى همين شدت نور را مى توان با واسطه و انعكاس آن در آب مشاهده كرد.
آسمان اين شب، آسمان هر شب نبود، آسمانى ديگر بود. هوا دم كرده بود و ابرى و سنگين بود. خوب كه نگاه مىكردى، در دل آسمان، تشويقى پنهان پرپر مىزد. يك يك سايههايى از هر طرف، در پرواز بودند و از دور دستان سر مىرسيدند و چرخى مىزدند و مكانى براى فرود مىجستند. دلشورهاى پنهان و شور و شوقى همراه نگرانى، در ذرات هوا جارى بود.هدهد، زودتر از همه، به وعدهگاه رسيده، بر تخته سنگى فرود آمده و همان جا نشسته بود. كاكل او در نور ماه مىدرخشيد و در نى نى چشمهايش، شورى شعله مىكشيد. او به بالهايش قوسى زيبا داد، نيم گشوده و با لرزشى آرام، غبار راه تكاند و فشاند. در سكوت ژرف شب، فرصتى يافته بود كه به راه پيش رو بينديشد. منقارش را به طرف ماه بالا برد و به دور دست نگريست. شب ظلمانى بود و راه پيدا نبود و در همان حال، نخست صداى بال بالى را شنيد و سپس «يا هو» را ديد كه تازه از راه رسيده و در حال فرود است.يا هو نامهاى گوناگونى داشت. گاه به نام موسيچه خوانده مىشد. مردمان «يا كريم» اش مىخواندند. پرندهاى سراپا شوريده بود. هدهد، خيره به شب و اعماق آسمان نگريست و در دور دستان، سايههاى مرغان و پرواز شان را آشفته، تك به تك و پراكنده، دنبال كرد. هدهد همان گونه كه پرواز مرغان را تماشا مىكرد ،همه زندگىاش را به ياد آورد و آوايى مدام به او مىگفت، ديو درون را براى هميشه در زندان انداز و به سوى يار سفر كن.هدهد، مرغ خوش خبر جهان بود؛ مرغ تاجدار ميان همه مرغان. بى اختيار به سايهاش نگاهى افكند، تاجش بر سر، نشان شكوه و بزرگى بود. اين تاج افتخار، تاج راز دارى او بود. هدهد، پيام آورى بود كه هرگز لحظهاى راستى را رها نكرد و پيامى را ناراست نرساند. پيك امانت دارى بود كه راز دارى و رازدانىاش، ميان مرغان اندازه نداشت. اگر به بهاى جانش تمام مىشد، حاضر نبود كه از راستگويى دست شويد. گيرم مرگبارترين زيانها بر او مىرفت، باز او امين و راستگو باقى مىماند.
از قديمالايام در باب تمايز علوم، اختلافاتى بوده و همچنان هست. به نظر برخى، تمايز برحسب موضوع است كه اين نظريه مشهور است. نظريه ديگر آن است كه تمايز علوم، به غرض است. نظريه سوم هم تمايز علوم را به ذات مسائل دانسته است و برخى تمايز را به روش دانسته است. اما به نظر مىرسد با توجه به گستردگى و تنوّع شاخههاى گوناگون علوم، نمىتوان اختلافات آنها را تنها بر حسب معيار واحدى بررسى كرد. از اينرو، ممكن است در مواردى از همه يا برخى معيارهاى مزبور، برحسب اولويت يا همزمان استفاده كرد تا بتوان تمايز آنها را به همان ميزان نشان داد كه برايند تمامى آنها تمايز كامل يك علم است. آنچه در گام نخست اهميت دارد، توجه به نقش روشهاست.
جهان هاى ممكن امورى همانند سياره هاى دورند. آنها دور نيستند و نزديك هم نيستند. آنها هيچ گونه فاصله مكانى اى با ما ندارند. آنها در نسبت گذشته و حال و در نتيجه فاصله زمانى با ما قرار ندارند. آنها نسبت به هم منزوى هستند: هيچ گونه ارتباط مكانى ـ زمانى اى ميان امورى كه به جهان هاى مختلف ممكن تعلق دارند نيست. اتفاقى كه در يك جهان ممكن رخ مى دهد منجر به يك اتفاق در جهان ممكن ديگر نمى شود. آنها با يكديگر هم پوشانى و بخش مشترك ندارند