كاروان
كاروان رفت و تو در راه كمينگاه به خواب
وه كه بس بى خبر از غلغل چندين جرسى
لمع البرق من الطّور و آنست به
فلعلّى لك آت بشهاب قبس
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
كاروان رفت و تو در راه كمينگاه به خواب
وه كه بس بى خبر از غلغل چندين جرسى
لمع البرق من الطّور و آنست به
فلعلّى لك آت بشهاب قبس
آن روز كه رستاخيز الهى برپا شود، يگانه سرمايه نجاتبخش انسان، قلب و روح پاك اوست؛ قلبى كه هم ايمان خالص ونيت پاك درآن وجود دارد و نيز هرگونه عمل صالح، چرا كه چنين قلب پاكى ثمره اى جز عمل پاك نخواهد داشت. هم از اين روست كه درآيين الهى، بيش از هرچيز زير بناى فكرى وعقيدتى واخلاقى ارج نهاده شده است، زيرا كه تمامى برنامه هاى عملى انسان بازتابى ازآن است. همان گونه كه سلامت قلب ظاهرى عامل سلامت جسم وبيمارى آن، سبب بيمارى همه اعضاست، همين گونه سلامت وفساد برنامه هاى زندگى انسان، جلوه وبازتابى است از سلامت وفساد عقيده واخلاق وقلب باطنى.
تسبّح له السّموات والأرض ومن فيهنّ وان من شئ الاّ يسبّح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم انّه كان حليماً غفوراً) اسراء/ ۴۴
آسمانهاى هفتگانه وزمين وكسانى كه درآنها هستند، همه تسبيح او مى گويند وهر موجودى تسبيح وحمد او مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد، او حليم وآمرزنده است.
اين سير وحركت كه درتمامى مظاهر وجود هست، همان تسبيح است؛ تسبيح حضرت حقّ وحركت به سوى او. هركدام از موجودات در عشق وطلب او به هركمالى مى رسد، آن را محدود و ناقص ديده، گذرمى كند و آن را كه بى عيب و نقص و بى حدّ است مى خواهد و اين همــان تسبيح وتنزيه حقّ است ازهر عيب ونقص.
چند كوبد زخمهاى گرزشان
برسر هر ژاژ خا وبرزشان
هم به صورت مى نمايد كه گهي
زان همان رنجور باشد آگهى
گويد آن رنجور كاى يار حرم
چيست اين شمشير بر فرق سرم
چون نمى بيند كس از ياران او
در جواب آيند ياران كاى عمو
مانمى بينيم باشد اين خيال
چه خيال است اين كه هست اين ارتحال
چه خيال است اين كه اين چرخ نگون
از نهيب اين خيالى شد كنون
گرزها و تيغها محسوس شد
پيش بيمار وسرش منكوس شد
او همى بيند كه آن از بهراوست
چشم دشمن بسته زان وچشم دوست
حرص دنيا رفت وچشمش تيز شد
چشم او روشن كه چون خونريز شد
مرغ بى هنگام شد آن چشم او
از نتيجه كبر او و خشم او
سربريدن واجب آمد مرغ را
كاو به غير وقت جنباند درا
هرزمان نزعى است جزو جانت را
بنگر اندر نزع جان ايمانت را
عمر تو مانند هميان زر است
روز وشب مانند دينار اشمراست
مى شمارد مى دهد زر بى وقوف
تا كه خالى گردد وآيد خسوف
عاقبت تو رفت خواهى ناتمام
كارهايت أبتر ونان تو خام
(يسئله من فى السّموات والأرض، كلّ يوم هو فى شأن) رحمن/۲۹
تمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند از او تقاضا و سؤال مى كند و او هر روز در شأن و كارى است.
انسان جهانى در درون دارد بسى برتر و شگفت تر از جهان بيرونى كه اگر ديده اى باطنى بر روى آن بگشايد خواهد ديد كه آن جهان پوشيده را كه در روح وى آشكار است ابرى وآبى وآفتابى وآسمانى ديگر است. انسان در آغاز آفرينش موجودى است كه از شمارى از عناصر به وجود آمده است وچون كم كم به مراتب تكامل وجودى و رشد شخصيت رسيد ودر مسير تعالى روحى گام نهاد، مرحله اى جديد و تولّدى دوباره دراين جهان براى او رخ مى دهد ودر اين تولّد عالمى مى شود مانند جهان عينى خارجى، امّا مشاهده اين جهان درونى ودرك حقايق آن ،تنها براى آنان ميسور است كه گام از خور و خواب و خشم وشهوت فراتر نهاده باشند.
شهود عظمت حقّ است با چشم دل وبا تكيه بر معرفت كه ارمغان آن محبت است ومحبت حقيقت عبادت، خضوع وخشوع، فقر ونياز ودر اوج اين فقر آزادى از خودپرستى و رهايى از اسارت ماديت ومنّور شدن جان به نور الهى را به دنبال دارد. وعارف آن انسان باكرامتى است كه با شعور ودرايت، با اراده وقدرت وبراساس معارف الهى در صراط مستقيم حقّ حركت كرده تا جايى كه قلبش عرش خدا گشته وخانه دلش به نور ملكوت منوّر شده است.
حقيقت علم و ادراك آن است كه مدرِك را صورت مدرَك به خويشتن بپذيرد. ادراك اول حِسّ بصر است... ؛ و نيز بدان چون خواهي كه چيزي را ادراك كني، بايد صورت آن چيز چنانكه هست، در ذهن تو حاصل شود... بدان كه چون ديده خواهد كه ادراك چيزي كند بايد كه آن چيز برابر او باشد.
همه اشياي موجود در عالَم اَجرام اَثيري و عنصري اَعمّ از افلاك و ستارگان و مركباتِ عالَم عناصر، همه مِثال و ظِلّ جواهر نوراني مجرّدي هستند كه در عالم اَنوار جاي دارند و نور و ضياي عَرَضي اينها، شبح مثالي از نور و ضياي واقعي و ذاتي آنهاست.