خامش
رحم بر يار كي كند هم يار
آه بيمار كي شنود بيمار
اشكهاي بهار مشفق كو
تا ز گل پر كنند دامن خار
اكثروا ذكر هادم اللذات
بشنويد از خزان بيزنهار
غار جنت شود چو هست در او
ثاني اثنين اذ هما في الغار
ز آه عاشق فلك شكاف كند
ناله عاشقان نباشد خوار
فلك از بهر عاشقان گردد
بهر عشقست گنبد دوار
ني براي خباز و آهنگر
ني براي دروگر و عطار
آسمان گرد عشق ميگردد
خيز تا ما كنيم نيز دوار
مدتي گرد عاشقي گرديم
چند گرديم گرد اين مردار
چشم كو تا كه جانها بيند
سر برون كرده از در و ديوار
در و ديوار نكته گويانند
آتش و خاك و آب قصه گزار
چون ترازو و چون گز و چو محك
بيزبانند و قاضي بازار
عاشقا رو تو همچو چرخ بگرد
خامش از گفت و جملگي گفتار
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]