وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
فايلستان

ابزار وبمستر

سلامت طلبان

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۳:۵۴
فايلستان

حال دل آسوده دلان سوخت دلم

بي درديِ اين بي خبران سوخت دلم

درد دل هيچكس مرا كار نكرد

بر حال سلامت طلبان سوخت دلم
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

فلك

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۳:۵۳
فايلستان

در زير فلك نالهٔ ما بي اثر است

بي دردان را ز درد ما كي خبر است؟

از تنگي جا، ذوق اسيري دارم

كز حلقهٔ دام، كلبه ام تنگ تر است



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

چرخ

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۳:۵۲
فايلستان

دل داغ تو را به جان گرفته

جان درد تو جاودان گرفته

حال دل ناتوان چه پرسي؟

حيرت زده را زبان گرفته

بر من شده تنگ كوه و صحرا

سوداي توام عنان گرفته

بر شيشه دل صبا بود سنگ

دل بي توام از جهان گرفته

فرياد كه دور چرخ ما را

چون دايره در ميان گرفته

يك غنچه صبا نمي گشايد

گويا دل باغبان گرفته

آتش از داغ لاله رويي

اي مجلسيان به جان گرفته

بر تن چه زني گلاب و كافور

اين شعله در استخوان گرفته

بي بال و پرت حزين مسكين

در كنج غم آشيان گرفته

 
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

بحر

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۳:۵۲
فايلستان

اندرين بحرِ بي‌كرانه چو غوك

دست و پائي بزن ، چه داني، بوك



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

جاودان

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۳:۵۱
فايلستان

صبحدم شد زود برخيز اي جوان

رخت بربند و برس در كاروان

كاروان رفت و تو غافل خفته‌اي

در زياني در زياني در زيان

عمر را ضايع مكن در معصيت

تا تر و تازه بماني جاودان



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حيات

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۳:۵۱
فايلستان

كژزخمه مباش تا تواني

هر زخمه كه كژ زني بماني

پير است عروس عيش دنيا

مرگش طلبي اگر ستاني

تا رخ ننمود جمله نور است

چون رخ بنمود شد دخاني

از سيل بلا چو كاه مگريز

در عشق و ولا چو پهلواني

چون آب روان به هر نباتي

بايد كه حيات را رساني
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

ايام

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۳:۵۰
فايلستان

از رهزن ايام در امانست

ايمن نشد از دزد جز سبكبار

بر دوش تو اين بار بس گرانست

اسبي كه تو را ميبرد بيك عمر

بنگر كه بدست كه‌اش عنانست

مردم‌كشي دهر ، بي سلاح است

غارتگري چرخ، ناگهانست

خودكامي افلاك آشكار است

از ديدهٔ ما خفتگان نهانست

افسانهٔ گيتي نگفته پيداست

افسونگريش روشن و عيانست

هر غار و شكافي بدامن كوه

با عبرت اگر بنگري دهانست

بازيچهٔ اين پرده، سحربازيست

بي باكي اين دست، داستانست

دي جغد به ويرانه‌اي بخنديد

كاين قصر ز شاهان باستانست

تو از پي گوري دوان چو بهرام

آگه نه كه گور از پيت دوانست

شمشير جهان كند مينماند

تا مستي و خواب تواش فسانست

بس قافلهٔ گم گشته است از آنروز

كاين گمشده، سالار كاروانست

بس آدميان پاي بند ديوند

بسيار سر اينجا بر آستانست

از پاي در افتد به نيمهٔ راه

آن رفته كه بي توشه و توانست

زين تيره تن، اميد روشني نيست

جانست چراغ وجود، جانست

شادابي شاخ و شكوفه در باغ

هنگام گل از سعي باغبانست

دل را ز چه رو شوره‌زار كردي

خارش بكن ايدوست، بوستانست

خون خورده و رخسار كرده رنگين

اين لعل كه اندر حصار كانست

آري، سمن و لاله رويد از خاك

تا ابر بهاري گهر فشانست

در كيسهٔ خود بين كه تا چه داري

گيرم كه فلان گنج از فلانست

ز اسرار حقيقت مپرس كاين راز

بالاتر از انديشه و گمانست

اي چشمهٔ كوچك بچشم فكرت

بحريست كه بي كنه و بي كرانست

اينجا نرسد كشتئي بساحل

گر زانكه هزارانش بادبانست

بر پر كه نگردد بلند پرواز

مرغيكه درين پست خاكدانست

گرگ فلك آهوي وقت را خورد

در مطبخ ما مشتي استخوانست

انديشه كن از باز، اي كبوتر

هر چند تو را عرصه آسمانست

جز گرد نكوئي مگرد هرگز

نيكي است كه پاينده در جهانست

گر عمر گذاري به نيكنامي

آنگاه تو را عمر جاودانست

در ملك سليمان چرا شب و روز

ديوت بسر سفره ميهمانست

پيوند كسي جوي كاشنائي است

اندوه كسي خور كه مهربانست

مگذار كه ميرد ز ناشتائي

جان را هنر و علم همچو نانست

فضل است چراغي كه دلفروزست

علم است بهاري كه بي خزانست

چوگان زن، تا بدستت افتد

اين گوي سعادت كه در ميانست

چون چيره بدين چار ديو گردد

آنكس كه چنين بيدل و جبانست

گر پنبه شوي، آتشت زمين است

ور مرغ شوي، روبهت زمانست

بس تيرزنان را نشانه كردست

اين تير كه در چلهٔ كمانست

در لقمهٔ هر كس نهفته سنگي

بر خوان قضا آنكه ميزبانست

يكرنگي ناپايدار گردون

كم عمرتر از صرصر و دخانست

فرصت چو يكي قلعه‌ايست ستوار

عقل تو بر اين قلعه مرزبانست

كالا مخر از اهرمن ازيراك

هر چند كه ارزان بود گرانست

آن زنده كه دانست و زندگي كرد

در پيش خردمند، زنده آنست

آن كو بره راست ميزند گام

هر جا كه برد رخت، كامرانست

بازيچهٔ طفلان خانه گردد

آن مرغ كه بي پر چو ماكيانست

آلوده كني خاطر و نداني

كالايش دل، پستي روانست

هيزم كش ديوان شدن زبونيست

روزي خور دونان شدن هوانست

ننگ است بخواري طفيل بودن

مانند مگس هر كجا كه خوانست

اين سيل كه با كوه مي‌ستيزد

بيغ افكن بسيار خانمانست

بنديش ز ديوي كه آدمي روست

بگريز ز نقشي كه دلستانست

در نيمهٔ شب، نالهٔ شباويز

كي چون نفس مرغ صبح خوانست

از منقبت و علم، نيم ارزن

ارزنده‌تر از گنج شايگانست

كردار تو را سعي رهنمونست

گفتار تو را عقل ترجمانست

عطار سپهرت زرير بفروخت

بگرفتي و گفتي كه زعفرانست

در قيمت جان از تو كار خواهند

اين گنج مپندار رايگانست

اطلس نتوان كرد ريسمان را

اين پنبه كه رشتي تو، ريسمانست

ز اندام خود اين تيرگي فروشوي

در جوي تو اين آب تا روانست

پژمان نشود ز آفتاب هرگز

تا بر سر اين غنچه سايبانست

برزيگري آموختي و كشتي

اين دانه زماني كه مهرگانست

مسپار به تن كارهاي جان را

اين بي هنر از دور پهلوانست

ياري نكند با تو خسرو عقل

تا جهل بملك تو حكمرانست

مزروع تو، گر تلخ يا كه شيرين

هنگام درو، حاصلت همانست
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

پهلوان

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۳:۴۹
فايلستان

در رهي مي‌گذشت پيغمبر

با گروهي ز دوستان، همبر

ديد قومي گرفته تيشه به دست

گرد سنگي بزرگ، كرده نشست

گفت كاين دست و پا خراشيدن

چيست؟ و اين سنگ را تراشيدن؟

قوم گفتند: «ما جوانانيم

زورمندان و پهلوانانيم

چون به زورآوري كنيم آهنگ

هست ميزان زور ما اين سنگ»

گفت: «گويم كه پهلواني چيست؟

مرد دعوي پهلواني كيست؟

پهلوان آن بود كه گاه نبرد

خشم را زير پا تواند كرد!

خشم اگر كوه سهمگين باشد

پيش او پشت بر زمين باشد»
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

نور

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۳:۴۸
فايلستان

خلعتش نور بود و نسبتش نور بود، ولادتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود، و او خود در ذات خود نور علي نور بود، مهتري كه در روي او نور رحمت، در چشم او نور عبرت، در زبان او نور حكمت، در ميان كتف وي نور نبوّت، در كف او نور سخاوت، در قدم او نور خدمت، در موي او نور جمال، در خوي او نور تواضع، در صدر او نور رضا، در سرّ او نور صفا، در ذات او نور طاعت، در طاعت او نور توحيد، در توحيد او نور تحقيق، در تحقيق او نور توفيق در سكوت او نور تعظيم، در تعظيم او نور تسليم. 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

دام

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۳:۴۷
فايلستان

به هشياران فشان اين دانهٔ تسبيح را زاهد

كه ابر از رشتهٔ باران به دام آورد مستان را



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
فايلستان
مركز دانلود فايل
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به فايلستان است. || طراح قالب avazak.ir