به هشت جمله عرش و به هشت خفته كهف
به هشت معتدل و هشت جنة الماوا
به نه مه بچه و نه مه سراچه مهد
به نه مزاج و به طاق گلشن خضرا
به ده مبشره و ده مقولۀ عالم
به ده حس و به ده ايام ماه عاشورا
به جان آنكه نه عالم بدو نه آدم نيز
كه غرقه بود در انوار آيه الكبري
بدان حضور كه لااحصئي بر آمد ازو
كه از هزار ثنا بيش بود آن يك لا
بدان نفس كه ز خون شد محاسنش چو عقيق
كه سنگ گشت روان از مقابح سفها
بدان نگار كه از وي عكاشه برد سبق
بدان نگارگري كان نگاشت چون ديبا
به قلب او كه هزاران جناح روحالقدس
چو پر يك ملخ آمد در آن عريض فضا
به چشم او كه نكرد التفات ما زاغ او
به جان او كه ز خود شد ز ماء مااوحي
به مجمعي كه به صحراي حشر خواهد بود
به جمع آدم و ذريتش به زير لوا
به صدق صاحب غار و به عدل كسري شرع
به حلم شاهد قرآن به علم شير خدا
به دشنه خوردهٔ آن تشته به خون غرقه
به نوش داروي در زهر كشتهٔ زهرا
به خون حمزه و عثمان و مرتضي و عمر
به خون يحيي و سبطين و جملهٔ شهدا
به صد هزار نبي و به بيست و چار هزار
بسي و اند هزار اهل صفه و اهل صفا
به داغ وجه بلال و دل چو بدر هلال
به وجه زرد صهيب و به درد بودردا
به آه سرد اويس قرن سوي يثرب
به عشق گرم معاذ جبل سوي مبدا
به شير مردي خالد به حكم سيفالله
به اهل بيتي سلمان و خلعت منا
بدان چهلتن در ريگ رفته تشنه جگر
لباس آن همه يك خرقه، قوت يك خرما
به شبروان طواف و به ساكنان حرم
به خفتگان بقيع و به كشتگان غزا
به بو حنيفه كه كرد آن حديث و نص قياس
مثلثي كه مربع نشست دين به نوا
به شافعي كه چو اخبار بي قياسش بود
سخن ز خواجهٔ دين بي قياس كرد ادا
به عين معرفت بايزيد و خرقاني
به شوق بي صفت بوسعيد و ابن عطا
بدان مقام كه حلاج همچو پنبه بسوخت
ز انالحقش همه حق ماند و محو گشت انا
به چل صباح كه از نور خاص حق بسرشت
خمير اين همه اعجوبه بي سواد مسا
بدان دمي كه چه گر پير بود عالم طفل
ازو بزاد زني طفل پير چون حوا
به كار ديدگي آن كه كم ز سي سال است
كه دور اوست و ز پيري همي رود به عصا
به قاضيئي كه مر او را نيافت يك معلول
ز حجتش كه برو نور روي اوست گوا
به خونيي كه بسي قلب بر جناح سفر
به خون بگشته ز ضرب دو دست او به دعا
به تيغ مير علم كز دهان شير سپهر
به سركشي سپر زرد ميكند پيدا
به آب دست نگاري كه رود نيل فلك
ز بحر شعر ترش در سه پرده يافت نوا
به كلك و كاغذ سطان دين نظام دوم
كه در سه بعد محقق ازوست خط ذكا
به تاجري كه چو سيماب داشت صرفه نديد
متاع خود به منازل سپرد از سيما
به شب كه از مه نو هندويي است زرين گوش
به روز كز دم صبح است ترك مارافسا
به علم و حلم پرير و به حكم لازم دي
به روزنامهٔ امروز و به هيبت فردا
به سابقان شريعت به راسخان علوم
به پختگان طريقت به عادلان قضا
به صائمان نهار و به قايمان در ليل
به ساجدان سحرگه به صابران غدا
به خاصگان كمال و به محرمان وصال
به عاشقان جمال و به تشنگان فنا
به مخلصي كه دهد جان به حق به تنهايي
ميان سجده ز سبحان ربيالاعلي
به عاشقي كه بزد دست و جان فشان در رفت
هنوز در ره او ناشنيده بانگ درا
به عارفي كه به يك ضرب معرفت جانش
بلا فرو شود آنگه برآيد از الا
به عالمي كه ز بيدار داشتن همه شب
چو عقل كل بنخفتد ميانهٔ اجزا
به صادقي كه اگر در رهش بود گردي
به هر سحر بنشاند ز چشم خون پالا
به قانعي كه همه كون بوريا پنداشت
كه كس نيافت از آن بورياش بوي ريا
به عاصيي كه پس از توبه در شبي صد بار
به نار و نور درافتد ميان خوف و رجا
به قاف و طور و سرانديب و بوقبيس و احد
به مروه و جبلالرحمه و منا و صفا
به آب زمزم و آب فرات و آب محيط
به آب كوثر و آب حيات و آب رضا
[ بازدید : ] [ امتیاز :
]