وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
فايلستان

ابزار وبمستر

سراي هستي

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۳۳:۰۳
فايلستان

اين سراي هستي يك كتابخانه بزرگ است و اين همه هستيها هر يك كتابي از اين كتابخانه است اين كتابها را فهميده ورق بزنيد، ببينيد آيا يك خطّ خطا حتّي يك كلمه ناروا در آنها پيدا مي شود؟ آيا در كارهاي گوناگون اين همه هستيها ، يك كار بيجا ديده مي شود؟هر چيزي در راه و روش خود هميشه در هر جا و در هر گاه ، برنامه‌اي از آغاز تا انجام كار خود دارد، و همواره با قاعده‌اي درست و استوار به سوي يك هدف مي رود كه از آن هدف بدر نمي رود، اتفاقي نيست و راه و روش او بيهوده نمي باشد.  و از راه جنبش به هدف خود مي رسد و دين و آئيني  دارد. آيا ميتوانيم بگوئيم رستنيها و جانوران از انسان و جز آن، همه در جنبش‌اند و از جنبش مي بالند و دگرگون مي شوند؟ آيا مي توانيم يگوئيم هرچه كه از راه جنبش به هدف خود مي رسد چون اتفاقي نيست دين و آئيني دارد؟ يك دانه تخم نارنج چون در زمين پنهان شود، كم‌كم از دو سوي مي تند، هم در زمين ريشه مي دواند و هم از زمين سر در مي آورد و در فضا مي بالد. اكنون مي پرسيم كه اگر آن زمين خشك باشد، باز آن دانه تخم نارنج ريشه و جوانه مي زند؟ مي بينيم كه چنين نيست، پس آب در روئيدن آن دانه سهمي  بسزا دارد.و اگر آن دانه را در آب تنها بگذاريم آيا سبز مي شود؟ باز مي بينيم كه چنين نيست بلكه تباه مي شود. پس خاك هم در روئيدن آن دانه با آب انباز است.

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حق

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۳۳:۰۲
فايلستان

به هشت جمله عرش و به هشت خفته كهف

به هشت معتدل و هشت جنة الماوا

به نه مه بچه و نه مه سراچه مهد

به نه مزاج و به طاق گلشن خضرا

به ده مبشره و ده مقولۀ عالم

به ده حس و به ده ايام ماه عاشورا

به جان آنكه نه عالم بدو نه آدم نيز

كه غرقه بود در انوار آيه الكبري

بدان حضور كه لااحصئي بر آمد ازو

كه از هزار ثنا بيش بود آن يك لا

بدان نفس كه ز خون شد محاسنش چو عقيق

كه سنگ گشت روان از مقابح سفها

بدان نگار كه از وي عكاشه برد سبق

بدان نگارگري كان نگاشت چون ديبا

به قلب او كه هزاران جناح روح‌القدس

چو پر يك ملخ آمد در آن عريض فضا

به چشم او كه نكرد التفات ما زاغ او

به جان او كه ز خود شد ز ماء مااوحي

به مجمعي كه به صحراي حشر خواهد بود

به جمع آدم و ذريتش به زير لوا

به صدق صاحب غار و به عدل كسري شرع

به حلم شاهد قرآن به علم شير خدا

به دشنه خوردهٔ آن تشته به خون غرقه

به نوش داروي در زهر كشتهٔ زهرا

به خون حمزه و عثمان و مرتضي و عمر

به خون يحيي و سبطين و جملهٔ شهدا

به صد هزار نبي و به بيست و چار هزار

بسي و اند هزار اهل صفه و اهل صفا

به داغ وجه بلال و دل چو بدر هلال

به وجه زرد صهيب و به درد بودردا

به آه سرد اويس قرن سوي يثرب

به عشق گرم معاذ جبل سوي مبدا

به شير مردي خالد به حكم سيف‌الله

به اهل بيتي سلمان و خلعت منا

بدان چهل‌تن در ريگ رفته تشنه جگر

لباس آن همه يك خرقه، قوت يك خرما

به شبروان طواف و به ساكنان حرم

به خفتگان بقيع و به كشتگان غزا

به بو حنيفه كه كرد آن حديث و نص قياس

مثلثي كه مربع نشست دين به نوا

به شافعي كه چو اخبار بي قياسش بود

سخن ز خواجهٔ دين بي قياس كرد ادا

به عين معرفت بايزيد و خرقاني

به شوق بي صفت بوسعيد و ابن عطا

بدان مقام كه حلاج همچو پنبه بسوخت

ز انالحقش همه حق ماند و محو گشت انا

به چل صباح كه از نور خاص حق بسرشت

خمير اين همه اعجوبه بي سواد مسا

بدان دمي كه چه گر پير بود عالم طفل

ازو بزاد زني طفل پير چون حوا

به كار ديدگي آن كه كم ز سي سال است

كه دور اوست و ز پيري همي رود به عصا

به قاضيئي كه مر او را نيافت يك معلول

ز حجتش كه برو نور روي اوست گوا

به خونيي كه بسي قلب بر جناح سفر

به خون بگشته ز ضرب دو دست او به دعا

به تيغ مير علم كز دهان شير سپهر

به سركشي سپر زرد مي‌كند پيدا

به آب دست نگاري كه رود نيل فلك

ز بحر شعر ترش در سه پرده يافت نوا

به كلك و كاغذ سطان دين نظام دوم

كه در سه بعد محقق ازوست خط ذكا

به تاجري كه چو سيماب داشت صرفه نديد

متاع خود به منازل سپرد از سيما

به شب كه از مه نو هندويي است زرين گوش

به روز كز دم صبح است ترك مارافسا

به علم و حلم پرير و به حكم لازم دي

به روزنامهٔ امروز و به هيبت فردا

به سابقان شريعت به راسخان علوم

به پختگان طريقت به عادلان قضا

به صائمان نهار و به قايمان در ليل

به ساجدان سحرگه به صابران غدا

به خاصگان كمال و به محرمان وصال

به عاشقان جمال و به تشنگان فنا

به مخلصي كه دهد جان به حق به تنهايي

ميان سجده ز سبحان ربي‌الاعلي

به عاشقي كه بزد دست و جان فشان در رفت

هنوز در ره او ناشنيده بانگ درا

به عارفي كه به يك ضرب معرفت جانش

بلا فرو شود آنگه برآيد از الا

به عالمي كه ز بيدار داشتن همه شب

چو عقل كل بنخفتد ميانهٔ اجزا

به صادقي كه اگر در رهش بود گردي

به هر سحر بنشاند ز چشم خون پالا

به قانعي كه همه كون بوريا پنداشت

كه كس نيافت از آن بورياش بوي ريا

به عاصيي كه پس از توبه در شبي صد بار

به نار و نور درافتد ميان خوف و رجا

به قاف و طور و سرانديب و بوقبيس و احد

به مروه و جبل‌الرحمه و منا و صفا

به آب زمزم و آب فرات و آب محيط

به آب كوثر و آب حيات و آب رضا



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

لا اله الا اللَّه

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۳۳:۰۱
فايلستان

اي جوانمرد، نجات از تيغ ظاهر بتيغ ظاهرست و نجات از عقوبت باطن بعقيدت باطن است. چون بزبان ظاهر گفتي لا اله الا اللَّه، تيغ اين سراي از گردنت برخاست و چون بدل پذيرفتي لا اله الا اللَّه، عقوبت آن سراي از تنت برخاست. زبان مؤمن پاسبان دلست. بذكر تسبيح و تهليل پاسباني دل كند. هر گه كه دل بصفت اخلاص و پيرايه صدق آراسته بود، پاسبان بر جاي خود بود. اما دلي كه در او اخلاص و صدق نباشد، خراب بود و در خانه خراب پاسبان نشاندن محال بود. چون سلطان اخلاص در صميم دل موحّد وطن گرفت.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حق

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۳۳:۰۰
فايلستان

زاد مردي چاشتگاهي در رسيد

در سرا عدل سليمان در دويد

رويش از غم زرد و هر دو لب كبود

پس سليمان گفت اي خواجه چه بود

گفت عزرائيل در من اين چنين

يك نظر انداخت پر از خشم و كين

گفت هين اكنون چه مي‌خواهي بخواه

گفت فرما باد را اي جان پناه

تا مرا زينجا به هندستان برد

بوك بنده كان طرف شد جان برد

نك ز درويشي گريزانند خلق

لقمهٔ حرص و امل زانند خلق

ترس درويشي مثال آن هراس

حرص و كوشش را تو هندستان شناس

باد را فرمود تا او را شتاب

برد سوي قعر هندستان بر آب

روز ديگر وقت ديوان و لقا

پس سليمان گفت عزرائيل را

كان مسلمان را بخشم از بهر آن

بنگريدي تا شد آواره ز خان

گفت من از خشم كي كردم نظر

از تعجب ديدمش در ره‌گذر

كه مرا فرمود حق كامروز هان

جان او را تو بهندستان ستان

از عجب گفتم گر او را صد پرست

او به هندستان شدن دور اندرست

تو همه كار جهان را همچنين

كن قياس و چشم بگشا و ببين

از كي بگريزيم از خود اي محال

از كي برباييم از حق اي وبال



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

كن فيكون

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۳۳:۰۰
فايلستان

رحم كن ار زخم شوم سر به سر

مرهم صبرم ده و رنجم ببر

ور همه در زهر دهي غوطه‌ام

زهر مرا غوطه ده اندر شكر

بحر اگر تلخ بود همچو زهر

هست صدف عصمت جان گهر

ابر ترش رو كه غم انگيز شد

مژده تو داديش ز رزق و مطر

مادر اگر چه كه همه رحمتست

رحمت حق بين تو ز قهر پدر

سرمه نو بايد در چشم دل

ور نه چه داند ره سرمه بصر

بود به بصره به يكي كو خراب

خانه درويش به عهد عمر

مفلس و مسكين بد و صاحب عيال

جمله آن خانه يك از يك بتر

هر يك مشهور بخواهندگي

خلق ز بس كديه شان بر حذر

بود لحاف شبشان ماهتاب

روز طواف همشان در به در

گر بكنم قصه ز ادبيرشان

درد دل افزايد با درد سر

شاه كريمي برسيد از شكار

شد سوي آن خانه ز گرد سفر

در بزد از تشنگي و آب خواست

آمد از آن خانه يتيمي به در

گفت كه هست آب ولي كوزه نيست

آب يتيمان بود از چشم تر

شاه در اين بود كه لشكر رسيد

همچو ستاره همه گرد قمر

گفت براي دل من هر يكي

در حق اين قوم ببخشيد زر

گنج شد آن خانه ز اقبال شاه

روشن و آراسته زير و زبر

ولوله و آوازه به شهر اوفتاد

شهر به نظاره پي يك دگر

گفت يكي كأخر اي مفلسان

كشت به يك روز نيايد به بر

حال شما دي همگان ديده‌اند

كن فيكون كس نشود بخت ور

ور بشود بخت ور آخر چنين

كي شود او همچو فلك مشتهر

گفت كريمي سوي بر ما گذشت

كرد در اين خانه به رحمت نظر

قصه درازست و اشارت بس است

ديده فزون دار و سخن مختصر



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

دانايي

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۳۲:۵۹
فايلستان

 دانست دانشِ چشم و دانايي دست
بال بال بازگشت بود و
«وقت»، همان آن‌گاهِ بازگشت بود و
او كه مي گشت و مي گشت و در گماني

مي سوخت
و چشم مي دوخت و به خود مي گفت: ديگر بازنخواهم گشت
نمي دانست
بازمي گشت همان گاه
همان گاه كه از بي آبي مي سوخت
آبي مي گشت
جاري مي گشت



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حق

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۳۲:۵۸
فايلستان

همة هستها، پيش‌ از تحقق‌ عينى‌ بيرونى‌، در علم‌ حق‌، «هست‌» بوده‌اند كه‌ برخى‌ از آنها «هست‌» شده‌اند و برخى‌ همواره‌ در نيستيند و بوي هستى‌ هرگز به‌ مشامشان‌ نرسيده‌ است‌. حق‌ همواره‌ و جاودانه‌ در «تجلى‌» است‌. هستيها «تجليات‌» اويند. تجلى‌، هرگز تكرار نمى‌شود. آفرينش‌ در هر لحظه‌، يعنى‌ در هر نَفَس‌، نو مى‌شود، يعنى‌ تجلى‌ همواره‌ و در هر نفسى‌، در نو شدن‌ است‌. بودن‌ و نبودن‌ِ هرچيز در هر لحظه‌ در هم‌ آميخته‌اند. ما آدميان‌ از اين‌ نوشدن‌ِ پيوسته‌ و لحظه‌ به‌ لحظه‌ غافليم‌. بقاي هر چيز عين‌ فناي آن‌ است‌ و فناي آن‌، آغاز بقاي آن‌ است‌. بقاي جاودانه‌ از آن‌ِ حق‌ است‌: «كُل‌ُّ شَى‌ْء هالِك‌ٌ اِلا وَجْهَه‌ُ» ، يعنى‌ همة حقايق‌ از ميان‌ مى‌روند، جز «حقيقت‌» يعنى‌ واقعيت‌ِ حق‌ - چون‌ وجه‌ِ شى‌ء، حقيقت‌ يعنى‌ واقعيت‌ آن‌ است‌.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مردن

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۳۲:۵۸
فايلستان

غم مردن نبود جان غم اندوخته را

نيست از برق خطر مزرعهٔ سوخته را



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

كفن

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۳۲:۵۷
فايلستان

زين پس اگرم ضعيف تن خواهد بود

پيدا نه نشان پيرهن خواهد بود

ور يار نه در كنار من خواهد بود

پيراهن ديگرم كفن خواهد بود



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

فلك

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۳۲:۵۶
فايلستان

خورشيد چو بر فلك زند رايت نور

در پرتو آن خيره شود ديده ز دور

و آن دم كه كند ز پردهٔ ابر ظهور

فالناظر يجتليه من غير قصور



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
فايلستان
مركز دانلود فايل
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به فايلستان است. || طراح قالب avazak.ir