روزگار عمر را هنگام فصل اربعين شد
تير پران تا بپر بر كشور دل دلنشين شد
شهر بند تن تزلزل يافت از خيل حوادث
ملك قوت را سپاه ضعف هر سو در كمين شد
صفحه كشمير صورت از خطاي نوجواني
در كهولت شهريار پايتخت ملك دين شد
مشك و كافور و صنوبر بيد مجنون در طلب
دور و نزديك و نهاني آشكارا و يقين شد
مايه و سود تجارت رفت بر ياد خسارت
ذلك الفوز العظيم اسباب خسران المبين شد
خواست سر كو تاج كر منانهند بر فرق افسر
پايمال نصرت طبع كرام الكاتبين شد
رستگاري زين مهالك نيست ممكن هر كسي را
جز كسي كوچاكر كوي اميرالمومنين شد
حضرت مولي الموالي رهبر عالي وداني
آنكه خيرالمرسلين را بن عم و جانشين شد
كبريا مداح ذات وي ز اظهار تقرب
در زبور و جمله تورات و قرآن مبين شد
تا يدالله فوق ايديم شود مشهود عالم
در وجودش دست يزداني برون از آستين شد
پيش از آن كز ماسوي در ماسوي باشد نشاني
نور پاكش رهبر و استاد جبريل امين شد
بندي بنمود از بس حضرت جان آفرين را
آخر از عبدي اطعني مظهر جان آفرين شد
زد قدم گويي ز امكان با سرير لامكاني
آنچنان با وحدت اندر كسوت و كثرت قرين شد
كه در خاك نجف جا كرد در قرب جوارش
بينياز از جنه الماوي و فردوس برين شد
به من از دوزخ بود در شورش «تبلي السرائر»
هر تن خاكي كه با مهر و ولاي وي عجين شد
ريسمان حقپرستي را چنان تابيد محكم
تا ميان اهل ايمان عروه الوثقاي دين شد
گشت يار انبياء يك يك ز آدم تا به خاتم
مقتدا و پيشواي اولين و آخرين شد
بدشهاب ثاقب احزاب شيطان دست تيغش
هر كجا مهر رخش تا بنده اندر برج زين شد
تيغ لاشكلش نمود از نفي لا اثبات الا
بسكه در راه خدا با احمد مرسل معين شد
گوي سبقت از ميان سابقون السابقون زد
تا وصي نفس پاك رحمه للعالمين شد
فارس بدر و جمل بر هم زن صفين و خبير
بر عمر ناكثين و قاسطين و مارقين شد
عاقبت از تيغ زهر آلوده نسل مرادي
رويرنگين كرد و گلگون رو چو روز اولين شد
محاسن را كه كردي ز اشك از خوف خداتر
موسم پيري خضابش آخر از خون جبين شد
در فلك پيچيد بانك و اعليا از ملايك
مضطرب چون كشتي بيبادبان سطح زمين شد
شمه چشم حسن از اشك گلگون رشك جيحون
قامت سرو حسين خم چون كمان از اهل كين شد
روزگار خلق امكان تيره چون اقبال زينب
قلب عالم پر ز خون چون قلب كلثوم حزين شد
بعد قتل حيدر كرار شاه كربلا را
روزگار سفله پرور از عداوت در كمين شد
از زمين كربلا تا شام ويران چون اسيران
حلقه زنجير و قفل طوق گلوي عبادين شد
كرد با زينب عبيدالله ظلمي در زمانه
درحقيقت به تپرست از كرده وي شرمگين شد
روز شب اندر بيابان بر سر خار مغيلان
خسته و مجروح پاي كودكان نازنين شد
جانب كيوان ز چوب خيزران پورسفيان
ناله كلثوم و زينب از يسار و از يمين شد
[ بازدید : ] [ امتیاز :
]