طاقت
آنچه مرا طاقت و اندازه بود
وصل به اندازه آن ديده ام
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
آنچه مرا طاقت و اندازه بود
وصل به اندازه آن ديده ام
نورهايى كه از مشبّك هاى مشكات وجود، اشباح و ارواح ـ مى تابد، همه يك نور هستند كه گاهى از آيينه وجود آدمى پيدا مى شوند و گاهى از چراغ ارواح آشكار مى گردند. اين بيت ناظر بر آيه ﴿الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كانّها كوكب درّى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقيه ولا غربيه﴾ مى باشد. يعنى خداوند نور آسمان و زمين و ارواح و اجساد است و مَثَل نور او همچون مشكات ـ چراغدانى ـ است كه اين چراغدان، همانا بدن آدمى است و در اين چراغدان، مصباح ـ چراغ ـ گذاشته شده است كه همانا روح مى باشد. و اين چراغ در زجاجه و آبگينه است كه همانا دل آدمى است.
ماه در طى منازل خود هنگامى كه از مقابل آفتاب دور و به آن نزديك مى شود نور آن كمتر مى شود تا مثل حالت اوليّه همچون چوب خشك خوشه خرما هلالى و قوس دار مى شود. و اين افزونى و كاهش نور ماه به واسطه حكمت خداوند است كه همانا او دانا و آگاه است.
(وَ تَرَيالْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَاللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيء إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ) (نمل: ۸۸)؛ و كوهها را مي بيني و مي پنداري كه آنها بي حركتند و حال آنكه آنها ابرآسا در حركتند اين صنع خدايي است كه هر چيزي را در كمال استواري پديد آورده است. در حقيقت او به آنچه انجام مي دهيد آگاه است.
زمان، يك شيء نيست؛ نه جوهر است و نه عرض. زمان، عرض تحليلي حركت و حركت عرض تحليلي جسم است. زمان، هويت مستقلي از اشيا ندارد، چنانكه حركت نيز چنين هويتي ندارد، بلكه همانطور كه جسم سه بعد ساكن دارد، بعد چهارمي نيز دارد كه عين بيقراري است و از آن، زمان انتزاع ميشود. نفسِ تجدّد و گذرا بودن شيء را حركت ميگوييم. زمان از اين بعد متجدد و سيال جوهر طبيعي حكايت ميكند. نسبت زمان به بعد تجدّدي وجود جسماني مانند نسبت جسم تعليمي به جسم طبيعي است، از حيث اينكه داراي ابعاد سه گانه است. زمان گوياي مقدار تدريجي ذاتي جسم از حيث تقدم و تأخر ذاتي آن است. چنانكه، ابعاد سه گانه (طول و عرض و عمق) گوياي مقدار دفعي و مكاني جسم است. زمان، مقدار حركت است و به عدد حركات زمان وجود دارد. همه اشيا زمانمند هستند، چه در ظاهر متحرك به نظر رسند و چه ساكن. زمان هر جسمي تابع حركت جوهري آن جسم و منتزع از نحوه وجود آن است. پس اشيا در زمان نيستند، بلكه با تسامح ميتوان گفت كه زمان در اشياست. زمان عام، كه برحسب حركت استداري وضعي زمين يا كرات ديگر اندازهگيري ميشود، يكي از زمانهاست. خدا و موجودات غير مادي موجودات ثابت و نامتحركند، لذا زمان ندارند. بدينسان، ازليت و ابديت آنها، كه تعبيري ديگر از فرازماني بودن آنهاست، نيز قابل فهم ميگردد.
«نظم» در لغت، به معناي تأليف كردن، ضميمه نمودن و ايجاد نوعي مقارنت بين اشياي گوناگون است. به نخ يا رشته اي كه دانه هاي مرواريد را به هم پيوند مي دهد، «نظم» گويند.
حضرت خضر، براى تو آب زندگانى جاودان پيشكش خواهد آورد؛ اما چرخ كه او را «باز» مىخواندند، چرخ زنان آمد، همواره سر پوش و كلاهى بر سرش مىنهادند و بر دست پادشاه آرام داشت و چون خواست پر كشد، سرپوش از سر بر مىكشيدند و در بازگشت، به سرعت و سرنگون فرود مىآمد. ندايى به او مىگفت : از شكار دنيا و مردار دست شوى، چون دلبسته به آن هستى، حقيقت از تو دور شده است. از دنيا و آخرت بگذر. كلاه از سرت بر دار، چشمانت را باز كن و بنگر كه حق چيست، چون دل از دو دنيا بردارى، جاودانه جايگاه تو، دست برترين پادشاهان، ذوالقرنين شود. خداوند به ذوالقرنين كه پادشاهى خداشناس بود، جايگاهى والا داده بود و او يار خدا بود و آن صدا به «باز» مىگفت: از غفلت و فراموشى دست بردار تا به خدا نزديك شوى.
بدان كه نفس ناطقه از جوهر ملكوت است و او را قوت هاى تن و مشاغل از عالم خود بازداشته است و هر گه كه نفس قوى گردد به فضايل روحانى و سلطان قواى بدنى ضعيف شود به سبب كم خوردن و كم خفتن، باشد كه نفس خلاص يابد و به عالم قدس پيوندد و از ارواح قدسى معرفت ها حاصل كند و نيز باشد كه به نفوس افلاك پيوندد (و از آنها منقش گردد) و باشد كه نفس مشاهدت امر عقلى كند و يا حكمت ها شنود منظوم و لكن شخص نبيند (ادراك عقلى) و يا باشد كه صورت غيب ببيند (ادراك خيالى).
از قديمالايام در باب تمايز علوم، اختلافاتى بوده و همچنان هست. به نظر برخى، تمايز برحسب موضوع است كه اين نظريه مشهور است. نظريه ديگر آن است كه تمايز علوم، به غرض است. نظريه سوم هم تمايز علوم را به ذات مسائل دانسته است و برخى تمايز را به روش دانسته است. اما به نظر مىرسد با توجه به گستردگى و تنوّع شاخههاى گوناگون علوم، نمىتوان اختلافات آنها را تنها بر حسب معيار واحدى بررسى كرد. از اينرو، ممكن است در مواردى از همه يا برخى معيارهاى مزبور، برحسب اولويت يا همزمان استفاده كرد تا بتوان تمايز آنها را به همان ميزان نشان داد كه برايند تمامى آنها تمايز كامل يك علم است. آنچه در گام نخست اهميت دارد، توجه به نقش روشهاست.
يك چيز داراى همتا در يك جهان است؛ همتايى كه به اندازه كافى در كيفيات ذاتى و روابط خارجى با آن همانندى داشته باشد و اين شباهت كمتر از ساير اشيايى كه در آنجا وجود دارند نباشد. معمولاً اشيا داراى يك همتا و يا فاقد همتا در هر جهان هستند؛ ولى وجود شباهت ها منجربه همتاهاى متعدد مى شود .