آتش
بيچاره دل سوختهٔ محنت كش
در آتش عشق تو همي سوزد خوش
عشقت به من سوخته دل گرم افتاد
آري همه در سوخته افتد آتش
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
بيچاره دل سوختهٔ محنت كش
در آتش عشق تو همي سوزد خوش
عشقت به من سوخته دل گرم افتاد
آري همه در سوخته افتد آتش
يك چند ميان خلق كرديم درنگ
ز ايشان بوفا نه بوي ديديم نه رنگ
آن به كه نهان شويم از ديدهٔ خلق
چون آب در آهن و چو آتش در سنگ
آن وقت آمد كه ما به تو پردازيم
مرجان ترا خانهٔ آتش سازيم
تو كان زري ميان خاكي پنهان
تا صاف شوي در آتشت اندازيم
فرمود خدا به وحي كاي پيغمبر
جز در صف عاشقان بمنشين بگذر
هر چند ز آتشت جهان گرم شود
آتش ميرد ز صحبت خاكستر
بازآمدم اينك كه زنم آتش نيز
در توبه و در گناه و زهد و پرهيز
آوردهام آتشي كه ميفرمايد
كاي هرچه به جز خداست از جا برخيز
گه در طلب وصل مشوش باشيم
گاه از تعب هجر در آتش باشيم
چون از من و تو اين من و تو پاك شود
آنگه من و تو بي من و تو خوش باشيم
بر خسته دلان راه ملامت مي زن
هردم زخمي فزون ز طاقت مي زن
آتش مي زن به هر نفس در جاني
واندر همه دم دم فراغت مي زن
چون آتش ميشود عذارش به سخن
خون ميچكد از چشم خمارش به سخن
چون ميبرود صبر و قرارش به سخن
اي عشق سخن بخش درآرش به سخن
طبع تو چو سنگست و دلت چون آهن
وز آهن و سنگ جسته آتش سوي من
سنگت چو در آتش است اي ماه ختن
خرمن باشم كه دل نهم بر خرمن
از چهرهٔ آفتاب مهوش گردي
وز صحبت كبريت تو آتش گردي
تو جهد كني كه ناخوشي خوش گردد
او خوش نشود ولي تو ناخوش گردي