مرثيه
رفت چو از تن بسر ني سرش
دفن نكردند چرا پيكرش
برد كه انگشت و كه انگشترش
تا قد كند از غم دو تا
كرب و بلا نور دو عينم كجاست
سيد مظلوم حسينم كجاست
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
رفت چو از تن بسر ني سرش
دفن نكردند چرا پيكرش
برد كه انگشت و كه انگشترش
تا قد كند از غم دو تا
كرب و بلا نور دو عينم كجاست
سيد مظلوم حسينم كجاست
دلم نيايد پدرزتوشوم من جدا
ولي مراچاره نباشد اي مه لقا
ز ياد من كي رود حكايتست ياابا
چه نقش بردل بود قصه سوزان تو
خبرنداري پدركه زجرشوم اي دغا
بروب گذاري مرا يك امشب اي مه لقا
بروي نعشت كنم فغان و آه نوا
نيلي بين عارض دخترنالان تو
فلك ز كشتن اكبر فزوده داغم را
نموده كور اگر آسمان چراغم را
مرا رسان ز براي خدا به بالينش
كه وقت مرگ ببندم دو چشم حقبينش
به سوي خيمه رسانم قد رسايش را
كشم ز مهر سوي قبله دست و پايش را
رسيد وقت ز فاق يگانه فرزندم
به خيمه حجله شادي براي او بندم
نموده است ز خون گلو خضابش را
به حجله رفته ببوسد دو دست بابش را
ز بس كه واقعه كربلا غمانگيز است
هميشه ديده ز غصه خونريز است
بسته بودم بهواي گل روي تو دلم
ليك صياد اجل حركت متعجل كرد
بين علي را ز غمت ناله نمايد چه هزار
دارد افسوس كه اين سرو قدت در گل كرد
روز شب ميزنم از درد فراقت فرياد
چه كنم نقش تو در خانه دل منزل كرد
روزگاري بتو دل بستگيم زهرا بود
كي شود حب تو يكباره برون از دل كرد
كي كمانم تو روي زير گل ايماه عذار
عجب از كيد فلك نقش عمل زايل كرد
بود جايت خالي اندم تا به بيني دخترت
نيم جاني داشت درتن اي امين دادگر
گشته ام دلگير از اين دوره ناپايدار
زندگي ديگر نمي خواهم من خونين جگر
بازويم باشد كبود از تازيانه اي پدر
نيست برمن طاقتي و هستم از دندان كدر
بسكه كردم ار فراقت گريه من روز شبان
بسكه مژگانم ز هجرت ريخته خون از بصر
قوت من اشك روان گرديد هر شام وسحر
تنگ دل از من شدند اهل مدينه سربسر
من هم اي بابا شدم بي زاراز اين مردمان
خواهم از حق تا بگردم جان زارم اي پدر
دهردون با من ره ورسم عدا وتر گشود
خيره گرديده است برمن روزگاربد يسر
شيرخوار اصغر من يا ولدي يا ولدي
نورچشم تر من يا ولدي يا ولدي
غنچه اهل تو از سوز عطش گشته كبود
حرمله بر لب عطشان تو رحمي ننمود
رگ خون در عوض شير بحلق تو گشود
نوگل احمر من يا ولدي يا ولدي
نالهٔ بي كسيم چونكه رسيدت بر گوش
بهر زاري من زار كشيدي تو خروش
گل پژمرده من يا ولدي يا ولدي
غرقه در خون ز لب خشك تو گرديده دلش
نوگل نورس من يا ولدي ياولدي
بود اميدم كه هم آواي بمادر باشي
مونس و همدم و همراز بخواهر باشي
شمع محفل شب دامادي اكبر باشي
اي ز جان بهتر من يا ولدي يا ولدي
گل نشكفته من از چه شدي خارخسان
از چه رو رفته اي اي طاهر من سوي جنان
از غمت مادرزارت كشد از سينه فغان
مرغ بي بال و پر من ياولدي يا ولدي
نوك تير ستم حرمله كردت سيراب
شده دل مادر محزون تو از غصه كباب
خواهران تو همه در غم تو ديده پرآب
اي يگانه گهر من يا ولدي يا ولدي
يوسف من شده از هجر تو مادر محزون
چون ببينم بدن نازكت آغشته بخون
كنم از اشك بصر دشت بلا را جيحون
اي تو نور بصر من ياولدي يا ولدي
شمر چون بر سينه او جا نمود
ديده حق بين شه دين وانمود
قطره از آب تقاضا نمود
كرد چرا تشنه سروي جدا
كرب و بلا نور دو عينم كجاست
سيد مظلوم حسينم كجاست
گفت مسلم اولين سردارجان بازان منم
درره جانان منم
درخورجام شهادت بالب عطشان منم
بنده يزدان منم
نايب سلطان دين شاهنشه دوران حسين
پادشاه عالمين
ميروسردارشجاع خسروخوبان منم
عازم ميدان منم
مسلم ابي عم خاصي آل عبا
نورچشم مرتضي
اندراين كوفه بدام لشكرعدوان منم
بادوصدافغان منم
آنكه اول شد روان دركوفه ازنزدحسين
هردم تيروسنين
آنكه اول جان برآهش ميكندقربان منم
اندرين ميدان منم
اي به ميدان وفا از دل و جان كرده نثار
سر و تن در ره يار
كرده هفتاد و دو تن يكتنه قربان نگار
همگي شير شكار
سر به ني شمع دل انجمن ناله و آه
شاهد بزم اله
نقطۀ مركز يك دائره، سرمه رخسار
محو نور الانوار
تن پر از غنچۀ بشكفته ز پيكان خدنگ
گلشني رنگارنگ
لاله زاري سر هر غنچه دو صد مرغ هزار
زار چون ابر بهار
نو نهالان همه روئيده به پيرامن او
سبزۀ دامن او
ليك از سوز درون في الشجر الاخضر نار
تا فلك رفته شرار
همه چون نخلۀ طور از عطش افروخته دل
خشك لب سوخته دل
همه از باد خزان ريخته در فصل بهار
مانده بي گل گلزار
همه شاداب ز خوناب ولي سينه كباب
تشنه از قحطي آب
يك گلستان همه بي آب و دو دريا بكنار
بهرۀ هر خس و خار
يك طرف سرو سهي ساي ابوالفضل قلم
از كف افتاده علم
سرو آزادا قدش گشته تهيدست ز بار
دستش افتاده ز كار
تا از آن هيكل توحيد جدا گشت دو دست
كمر شاه شكست
رفت و بگسيخت ز هم سلسلۀ يار و تبار
شد حرم بي سالار
يك طرف يوسف حسن ازل و گرگ اجل
گشته همدست و بغل
رنگ خون بر رخ ماهش چه بر آئينه غبار
شد جهان تيره و تار
طرۀ اكبر ناكام بخون رنگين است
دل شه خونين است
نه عجب گر ز غمش خون شده تا روز شمار
نافۀ مشك تتار
يك طرف قاسم ناشاد كه در حجلۀ گور
بسته آئين سرور
نو عروسان چمن غمزده و زار و نزار
داغ آن لاله عذار
بدن نازك او تا شده پامال ستور
شد بپا شور نشور
دست و پا تا كه بخون سر و تن كرده نگار
چشم گردون خونبار
يكطرف اصغر شيرين دهن از ناوك تير
آب نوشيده و شير
غنچه با تنگدلي خنده زد از ناوك خار
بر رخ بلبل زار
طوطي باغ بهشت از ستم زاغ و زغن
رخت بست از گلشن
شكر شُكر فشاند از دهن شكّر بار
بهر قرباني يار
يكطرف پرد گيان شور و نوا سر كرده
همگي بي پرده
بانوان دو سرا شهرۀ هر شهر و ديار
دستگير اغيار
لاله رويان همه را داغ مصيبت بر دل
همه را پا در گل
بيكس و بي سر و سالار بجر يك بيمار
دست و پا سلسله دار