كعبه
زيان نقصان ندارد مايه داران مروت را
فرومايه است هر كس ديده اش بر سود مي باشد
زفيض چشم حق بين در بياباني است جولانم
كه آنجا هر سياهي كعبه مقصود مي باشد
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
زيان نقصان ندارد مايه داران مروت را
فرومايه است هر كس ديده اش بر سود مي باشد
زفيض چشم حق بين در بياباني است جولانم
كه آنجا هر سياهي كعبه مقصود مي باشد
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در باره عظمت و نتيجه توجه به حضرت حق مي فرمايد :
به راستي كه خداي تعالي ياد خود را صيقل دلها قرار داده تا بدان وسيله گوش دل پس از كر شدن شنوا گردد ، و چشم دل پس از كم سوئي تيزبين شود و دل از ستيزه جوئي سر به فرمان نهد ، همواره خداي را كه نعمت هايش گرامي باد در فواصل زمان و دورانهائي كه چراغ هدايت انبيا خاموش بوده ، بندگاني است كه چون بدرياي انديشه فرو روند ، خداي تعالي رازهاي نهاني با آنان گويد و از رهگذر عقلهايشان با ايشان گفتگو فرمايد .پس نوري را كه در گوش ها و ديده ها و دلهاي بيدار دارند چراغ راه كنند ، روزهاي خدا را بياد مردم آورند و آنان را از مقام مقدسش بترسانند ، آنان هم چون راهنمايان بيابانها هستند كه هر كس ميانه رو باشد رهروي او را بستايند و به رستگاري مژده اش دهند ، و آن كه راست گرا و چپ گرا باشد ، راهش را نكوهش نموده و از تباهي برحذرش دارند و به همين منوال چراغهاي آن تاريكي ها و رهبران آن شبهه ها هستند ، اگر با ديده عقلت آنان را بنگري كه خواهي ديد ، كه ايشانند نشانه هاي هدايت و چراغ هاي شب تار.
گر نورعشق بدل و جانت اوفتد
بالله كز آفتاب فلك خوبتر شوي
يكدم غريق بحر خدا شو گمان مبر
كز آب هفت بحر به يك موي تر شوي
خداوندي كه جميع موجودات به زبان بي زباني اداي ثناي بي منتهاي او نموده اند و به قدم عجز و ناتواني سپاس بي قياس او پيموده اند .عندليبان روضه ي ايجاد از هر غنچه كتابي خوانند وهرورقي از اشجار امكان را بابي دانند .اطفال چمن ممكنات همگي در تسبيح و تحميد و نو رسيدگان گلشن مكوّنات جملگي در تحليل و تمجيد : اگر سرو است در هوايش پا در گِل افتاده و اگر چنار است كف تضرّع گشاده و اگر صنوبر است به بندگيش قد كشيده و اگر بيد است واله و مجنونش گرديده است و اگر ارغوان است زعشقش غرقه در خون و اگر تاك است به دارش سرنگون و اگر شمشاد است به خدمتش در قيام و اگرنخل است زذكرش شيرين كام و اگر بنفشه است از غمش سوگوار و اگر لاله است زوردش داغدار و اگر سنبل است پريشانيش از اوست ، اگر گل است از مهرش سرخ روست ، اگر خاراست از گلزار آن نگار است و اگر نرگس است بيمار آن دلدار است ، اگر سوسن است حمد او گويد و اگر سمن است راه تسبيح او جويد : ( وَإِن مِن شَيْء إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ).
سپنج است اين سراى. در اين سراى سپنج، خيمه استوار بايد افراشت; باد است و بوران، گردباد است و طوفان، امواج بلند و قهر دريا، تفت و گرماى سوزان، زمهرير و زمستان استخوان سوز. زمان، كوتاه است، فرصت اندك، چون ابر بهاران درگذر، امّا در همين پلك برهم زدن است كه حيات جاويد چشم مىگشايد. در دل زندگى نا پايدار، عمرِ چون آب جوى درگذر، بى خبرى از ثانيهها، دقيقهها، ساعتها، روزها و ماههاى پيش روى، و دنياى سست بنياد، خِرَد حكم مىكند كه پى و بنيادى ماندگار براى دقايق زندگى ريخته شود. اَجل، پرشتاب است، گاه كوبه اين دَر را مىكوبد و گاه كوبه آن در، گاه بر سينه اين شخص فراز مىرود و گاه بر سينه آن شخص، درنگ نمىدهد، در طرفةالعينى، طومار زندگى را بر مىچيند. در برابر اين گردونه پر شتاب، ارّابه مرگ، كه هر آن، با قدرت و هيمنه شگفت، گريبان كسى را مىگيرد و مىگرداند و از اريكه زندگى به زير مىآورد و تخت و ديهيماش را درهم مىكوبد، هنر، هوش مندى و زيركى در اين است كه بر پشت اين موجِ زير و زَبَر كننده، نا آرام و بى قرار، بُنلاد زيستى آرام، ريخته شود، تا فرا آمدنِ اجل، زيبا جلوه كند و پايان طبيعى حيات دنيوى به قلم آيد. دنيا، گذرگاهِ بليّههاست، جاى آمد و شد رنجها، گرفتاريها، تلخ كاميها، زير و زَبَرشدنها، طوفانهاى بنيان سوز و بنياد برانداز. افراشتن تيركهاى زندگى در دهانه اين حادثات و در چنين آوردگاهى كه از هر سوى آن شرر مىبارد و به قامت افرازى واداشتن آن در برابرِ اين هنگامهها و هنگامهجوييها و هنگامه آفرينيها، كارى است كارستان. كم اند، بسيار اندك و انگشت شمار، مردمان و ملتهايى كه شكوه مندانه و قامت افرازانه، در برابر اين تكانههاى شديد و شكننده، سر فرود نياورده، از پاى درنيامده و زانو نزدهاند. دنيا، لشكريانى دارد، قَدَر. حريفانى سخت كهنه كار، آزموده، برخوردار از فنونِ هماوردى، قدافرازى، ميان دارى در ميدانهاى نَفَسگير، دشوار و دلهره آور، آشنا به روح و روان حريفان و نقطه ضعفهاى آنان. در برابر اين هماوردجويان، رجزخوانان و صحنه گردانان قوى پنجه، كه سرسختانه ميمنه و ميسره و قلب لشكرگاه را در مىنوردند و ميان دارى و اُشتُلُم مىكنند و يكايك به ميدان آمدگان را مىگيرند و فرو مىافكنند و از آغاز تا اين لحظه، كرور كرور آدميان را به خاك درافكنده، به تباهى كشيده و شرنك مذلت و مرگ را به كامِ »جان«شان فرو ريختهاند، راهى به جز قوى شدن، آشنايى با فنون هماوردى و ميان دارى، آبديدگى در بوته آزمونهاى سخت و كورههاى گدازنده و بويژه در بابِ چسان گلاويزى با آنها وجود ندارد. دنيا، دامها، راههاى پر پيچ و خم، دالانهاى تاريك، دهليزهاى تو در تو، بيغولههاى دَهشَتانگيز بسيار دارد. براى فرد گرفتار آمده و سرگردان در آنها، بِرون سويى وجود ندارد، مگر اين كه در دروناش افرازهاى افروخته شود و او در پرتو آن، راهى به بيرون بيابد. عزم اش را جزم كند، افرازه درون را قدرتمندانه و بىمحابا برافرازد، تا درهايى فرارويش گشوده شود و از آن فضاى خفقان آلود رهايى يابد.
اي بي تو محال جان فزايي
وي در دل و جان ما كجائي
گر نيم شبي زنان و گويان
سرمست زكوي ما درآئي
جان پيش كشيم و جان چه باشد
آخر نه تو جان جان مائي
در بام فلك درافتد آتش
گر بر سر بام خود برآئي
با روي تو چيست قرص خورشيد
تا لاف زند زروشنائي
هم چشمي و هم چراغ ما را
هم دفع بلا و هم بلائي
در ديده ي نا اميد هر دم
اي ديده ي دل چه مي نمائي
اي بلبل مست از فغانت
مي آيد بوي آشنائي
مي نال كه ناله مرهم آمد
بر زخم جراحت جدائي
تا كشف شود زناله ي تو
چيزي زحقيقت خدائي
ماه من به طعنه گويد كه به ره چرا فتادي صنما چرا نيفتم كه چنين مي اي تو دادي
صنما چـنان فـتادم كـه به حشر بـرنـخيـزم
تـو كـدام قـدح گـرفتي سر آن را بگشادي
اي راحت روح هر شكسته
بخشاي به لطف بر شكسته
بر جان من شكسته رحم آر
كاشكسته ترم ز هر شكسته
پيوسته ز غم شكسته بودم
اين لحظه شدم بتر شكسته
اي بار غمت شكسته پشتم
تو رخ ز شكسته بر شكسته
بر سنگ مزن تو سينه ي ما
بي قدر شود گهر شكسته
اي تير غمت رسيده بر دل
پيكان تو در جگر شكسته
بي لطف تو كي درست گردد
جانا دل من به سر شكسته
آمد به درت نديده رويت
زان شد دل من مگر شكسته
در كوي تو جان سپرد دگر بار
آن مرغك بال و پر شكسته
دل بنده ي تست در همه حال
گر غمزده است و گر شكسته
عاشقي در موج دريائي فتاد
عاقلي از ساحلش آواز داد
گفتش اي مسكين برون آرم تو را
يا چنين سرگشته بگذارم تو را
پاسخ اين دادش كه اي روشن روان
گر ز من پرسي نه اين خواهم نه آن
بر مراد خود نخواهم يك نفس
زانكه مقصودم مراد اوست بس
چون ز حق گردي رضاي حق طلب
حكم او را هم رضا ده روز و شب
گر رضاي خويش مي جوئي خطاست
چون تو راضي گشتي او را هم رضاست
ز هر ناكامي همي خور بي گِله
هر گدائي را كجا اين حوصله
در طريقت منزل اعلاست اين
منتهاي جاهدوا فيناست اين
هشدار كه هر ذرّه حسابست در اينجا
ديوان حسابست و كتابست در اينجا
حشرست و نشورست و صراطست و قيامت
ميزان ثوابست و عقابست در اينجا
فردوس برين است يكي را و يكي را
آزار و جحيمست و عذابست در اينجا
آن را كه حساب عملش لحظه به لحظه است
با دوست خطابست و عتابست در اينجا
آن را كه گشودست ز دل چشم بصيرت
بيند چه حسابست و چه كتابست در اينجا
بيند همه پاداش عمل تاره به تاره
با خويش مر آن را كه حسابست در اينجا
با زاهدش ار هست خطابي به قيامت
با ماش هم امروز خطابست در اينجا
امروز به پاداش شهيدان محبّت
زان روي برافكنده نقابست در اينجا
آن را كه قيامت خوش و نزديك نمايد
از گرمي تعجيل دل آبست در اينجا
دوري كه نبيند مگر از دور قيامت
در ديده ي تنگش چو سرابست در اينجا
بيدار نگردد مگر از صور سرافيل
مستغرق غفلت كه بخوابست در اينجا
هشدار كه سنجد عمل خويشتن اي فيض
سرسوي حق و پا به ركابست در اينجا
صد شكر كه دل هاي عزيزان همه آنجا
معمور بود گرچه خرابست در اينجا