جهان
اين جهان چون خس به دست باد غيب
عاجزى پيشه گرفت از داد غيب
گه به بحرش مى برد گاهى اش برّ
گاه خشكش مى كند گاهى اش تر
دست پنهان وقلم بين خط گزار
است در جولان وناپيدا سوار
گه بلندش مى كند گاهى اش پست
گه درستش مى كند گاهى شكست
گه يمينيش مى برد گاهى يسار
گه گلستانش كند گاهيش خار
تير پرّان بين وناپيدا كمان
جانها پيدا و پنهان جان جان
تير را مشكن كه اين تير شهى است
نيست پرتابى زشست آگهى است
خشم خود بشكن تو مشكن تير را
چشم خشمت خون نمايد شير را
ماشكاريم اين چنين دامى كِراست
گوى چوگانيم چوگانى كجاست
مى درد مى دوزد اين خياط كو
مى دمد مى سوزد اين نفّاظ كو
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]