چو آمد به سر نوبت قال و قيل
فرو كوفت طبال طبل رحيل
نقيبان نهادند مهد زرش
به پشت هيونان كه پيكرش
هيونان هامون بر كوه فر
وز آن مهد كوهانشان كوه زر
به روز سفيد و به شام سياه
اميران لشكر امينان راه
ز جور زمن آه برداشتند
به سوي وطن راه برداشتند
دو منزل يكي كرده مي تاختند
به تن هاي آزرده مي ساختند
شتابان نه شب را شمردند شب
نه از روز كردند روزي طلب
پس از چند گاهي ازان راه سخت
به اقليم خويش اوفكندند رخت
رسيد اين خبر روميان را به گوش
رساندند بر اوج گردون خروش
شدند از پي مصريان زين سخن
همه گازران جامه بر نيل زن
به اسكندريه درون مادرش
كه بودي فروغ خرد رهبرش
چو بشنيد اين قصه سينه سوز
شد از شعله آه گيتي فروز
ز رشح دل و ديده در خون نشست
ز سر منزل صبر بيرون نشست
همي خواست تا جيب جان بردرد
گريبان تاب و توان بردرد
كند همچو شب معجر صبح زنگ
ز دست فلك سينه كوبد به سنگ
به ناخن خراشد رخ تازه را
كند تازه از خون دل غازه را
به زخم طپانچه در آن داوري
سمن را دهد رنگ نيلوفري
كند موي مشكين ز سر تارتار
كند مويه بر خويشتن زارزار
بيندازد از تن حريري لباس
كند طوق گردن ز پشمين پلاس
ولي كرد مكتوب اسكندري
در آن شيوه و شيونش ياوري
به مضمون مكتوب او كار كرد
به صبر و خرد طبع را يار كرد
بفرمود تا اهل آن مرز و بوم
چه از شام و مصر و چه از روس و روم
برفتند مستقبل لشكرش
به گردن نهادند مهد زرش
نهفتند دلها پر اندوه و رنج
در اسكندريه به خاكش چو گنج
چو از شغل دفنش بپرداختند
حكيمان خردنامه ها ساختند
ز گنج خرد گوهر افشاندند
پس پرده بر مادرش خواندند
چو در پرده كردند با او خطاب
ز پرده شنيدند نيكو جواب
[ بازدید : ] [ امتیاز :
]