حق
رحم كن ار زخم شوم سر به سر
مرهم صبرم ده و رنجم ببر
ور همه در زهر دهي غوطهام
زهر مرا غوطه ده اندر شكر
بحر اگر تلخ بود همچو زهر
هست صدف عصمت جان گهر
ابر ترش رو كه غم انگيز شد
مژده تو داديش ز رزق و مطر
مادر اگر چه كه همه رحمتست
رحمت حق بين تو ز قهر پدر
سرمه نو بايد در چشم دل
ور نه چه داند ره سرمه بصر
بود به بصره به يكي كو خراب
جمله آن خانه يك از يك بتر
هر يك مشهور بخواهندگي
روز طواف همشان در به در
گر بكنم قصه ز ادبيرشان
درد دل افزايد با درد سر
شاه كريمي برسيد از شكار
شد سوي آن خانه ز گرد سفر
در بزد از تشنگي و آب خواست
آمد از آن خانه يتيمي به در
گفت كه هست آب ولي كوزه نيست
آب يتيمان بود از چشم تر
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]