وحدتِ
وحدتِ پيش از دهر او، وحدتِ امر اوست ؛
وحدتِ همراه با دهر او، وحدتِ عقل كلي است ؛
وحدت پس از دهر او، وحدت نفس كلي است ؛
وحدت با زمان او، وحدت اسطقسات و تركيبات است.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
وحدتِ پيش از دهر او، وحدتِ امر اوست ؛
وحدتِ همراه با دهر او، وحدتِ عقل كلي است ؛
وحدت پس از دهر او، وحدت نفس كلي است ؛
وحدت با زمان او، وحدت اسطقسات و تركيبات است.
جوهر ذات انسان چنان از هر دو عالم تركيب شده كه او كل عالم را در خويشتن دارد؛او عالم صغير و جهان عالم كبير است . عقل آدمي چون خورشيد، نفس او مانند ماه و جسم او به گونة خاك است . همانطور كه افلاك را كسوف و خسوف است ، انسان هم گرفتار كسوف و خسوف عقلي است . به اين معنا كه زمينِ جسم او مي تواند حاجب پرتو خورشيد عقل او در تابش به ماه نفس او باشد. مراد از دو سلسلة بَدْو و عَوْد، پديدآمدن انسان است كه هر دو سلسله را در خود دارد و ازاين رو مي تواند تا افلاك عروج كند، همانطور كه مي تواند به اعماق سافل وجود تنزل كند. عالم كبير موجودي ذي شعور است كه سَر آن افلاك برين ، قلب آن خورشيد و ساير اندام او متناظر با اندام انسان است . به رسم تمثيل ، مي توان عالم كبير را به انسان مانند كرد كه سر او قطب شمال است ، سمت راست او به سوي غرب ، صورتش به جانب افلاك ، پاهايش به طرف جنوب و قسمت چپ او به سمت شرق كشيده شده باشد . كليت مراتب عالم كبير و صغير باهم ، كتاب خداوند است كه هر موجودي كلمه يا حرفي از آن كتاب است . حروف و كلمات اين كتاب با قلم الاهي ، كه تمثيلي از عقل است ، نقش شده اند. قلم ، حقيقت امور را، كه نور اسپهبدي نام دارد، بر نفس انسان نقش مي كند. قلم الاهي صور حقايق را بر لوح نبي نقش مي كند و نبي هم خود ارقام معرفت و هدايت را بر لوح نفس نوع بشر منطبع مي سازد و با قلم عقول ، حروف ذات موجودات را در كتاب نظام وجود نقش مي كند. عقول ، منحصر به افلاك نه گانه نيستند، عقول از لحاظ تعداد، به عدد كواكب ثابته و سراسر افلاك از بالا تا قمر است . عقلِ فلكِ قمر، واهب الصور يا عقل فعال نام دارد كه به منطقة تحت القمر افاضة وجود و صورت وجودي مي كند.
حيات. فلك حركتش بخاطر بقاء قوه حيات است حيات ملازم با حركت است نظير قلب كه چون سرچشمه حيات است (البته براى بدن) دائم در حركت است فلك هم چون سرچشمه حيات است دائم در حركت است از اينكه حيات فلك كمال و اشرف از حيات اجسام عنصرى است حركتش نيز اشرف حركات است كه همان حركت دورانى باشد كه از هر نوع تفاوت و اختلاف مبرّا است.
موجودات همه اشعه انوار و تجليات حقاند و او را تجلى واحدى است بر اشياء و ظهور واحدى است بر ممكنات و اين ظهور و تجلى بر اشياء بعينه ظهور و تجلى دوم حق است بر نفس ذات خود در مرتبت افعال زيرا كه ذات حق از جهت نهايت تماميت و فرط كمال خود بر نفس خود افاضه و تجلى كند بظهور و تجلى اول و ظهور دوم عبارت از نزول وجود است در مراتب افعال كه بنام افاضه و نفس رحمانى و محبت افعاليه ناميده ميشود.
«اموات» و «حيات»، بلكه فعليات را، چه كمالات اولى و چه ثوانى، از صقع حق ببين، نه مفصول و فقرائى بسته به او، نه اغنيا. و به تحقيق بگو: او هست. و مبين بلند و پست، بلكه استيفاء حساب موادّ و هيولاى مجسّمه را بكن، و ببين كه فعليّت امتداد و فعليّت قوّه هم، ظلّ نور حق است.
بيا كه نور سماوات خاك را آراست
شكوفه نور حقست و درخت چون مشكات
جهان پر از خضر سبزپوش داني چيست
كه جوش كرد ز خاك و درخت آب حيات
ز لامكان برسيدست حور سوي ملك
ز بيجهت برسيدست خلد سوي جهات
طيور نعره ارني هميزنند چرا
كه طور يافت ربيع و كليم جان ميقات
به باغ آي و قيامت ببين و حشر عيان
كه رعد نفخه صور آمد و نشور موات
اذان فاخته ديديم و قامت اشجار
خموش كن كه سخن شرط نيست وقت صلات
موازين مختلف است: نفس و روح را ميزاني است و قلب و عقل را ميزاني، و معرفت و سر را ميزاني.
نفس و روح را ميزان امر و نهي است، و هر دو كفه آن كتاب و سنت. قلب و عقل را ميزان ثواب است، و هر دو كفه آن وعد و وعيد است. معرفت و سر را ميزان رضا است، و هر دو كفه آن هرب و طلب. هرب از دنيا بگريختن است، و در عقبي آويختن، و طلب عقبي بگذاشتن است، و مولي را جستن. همه چيزي تا نجويي نيابي، و حق را تا نيابي نجويي.
دل همان از ساده لوحيها غم نان مي خورد
پيش ازين مي ماند در خارا نشان پاي من
اين زمان پايم به سنگ از باد دامان مي خورد
از گلاب افشاني محشر نمي آيد به هوش
بر دماغ هر كه بوي خط ريحان مي خورد