مرثيه
مهلتم ندهند پدرجان شمر ملعون اين زمان
مي برند اندر اسيري جملهٔ ما را بدان
بين كه اندر گردن طفلان تمامي ريسمان
عابدين در قيد زنجير است و جسم ناتوان
در سر نعش پدر گفتا سكينه با فغان
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
مهلتم ندهند پدرجان شمر ملعون اين زمان
مي برند اندر اسيري جملهٔ ما را بدان
بين كه اندر گردن طفلان تمامي ريسمان
عابدين در قيد زنجير است و جسم ناتوان
در سر نعش پدر گفتا سكينه با فغان
تا كي اندر سر نعش تو كنم آه فغان
حيف از قد رساي تو ز شمشير چنان
شد نگون سار روي خاك سيه كرد مكان
دستهايت چه شد اي ماه درخشانم اخي
هر شب جمعه به خروش و نوا
فاطمه طاهره خيرالنسا
روي نمايد به سوي نينوا
گريد و گويد به صف كربلا
كرب و بلا نور دو عينم كجاست
سيد مظلوم حسينم كجاست
مونس من مونس و غمخوار داشت
دادرس و ياور و انصار داشت
يار و علمدار و مددكار داشت
نيست چرا يك تن از ايشان بجا
كرب و بلا نور دو عينم كجاست
سيد مظلوم حسينم كجاست
خاك عم بر سر گلزار جهان باد امشب
رفته گلزار نبوت همه بر باد امشب
خرگه چرخ ستم پيشه بسوزد كه بسوخت
خرگه معدلت از آتش بيداد امشب
سقف مرفوع نگون باد كه گرديده نگون
خانۀ محكم تنزيل ز بنياد امشب
شد سرا پردۀ عصمت ز اجانب ناپاك
در رواق عظمت زلزله افتاد امشب
شده از سيل سيه كعبۀ توحيد خراب
وين عجبتر شده بيت الصنم آباد امشب
از دل پرده نشينان حجازي عراق
مي دود تا بفلك ناله و فرياد امشب
شورش روز قيامت رود از ياد گهي
كز ابوالفضل كنند اهل حرم ياد امشب
از غم اكبر نا شاد و نهال قد او
خون دل مي چكد از شاخۀ شمشاد امشب
نو عروسان چمن را زده آتش بجگر
شعلۀ شمع قد قاسم داماد امشب
مادر اصغر شيرين دهن از داغ كباب
تيشه بر سر زند از غصه چه فرهاد امشب
حجت حق چه بنا حق بغل جامه رفت
كفر مطلق شده از بند غم آزاد امشب
بانوان اشكفشان، ليك چو ياقوت روان
خاطر زادۀ مرجانه بود شاد امشب
ديو، انگشتر و انگشت سليمان را برد
نه عجب خون رود از چشم پريزاد امشب
اي دريغا كه به همدستي جمال لعين
دست بيداد فلك داد ستم داد امشب
چهرۀ مهر سيه باد كه بر خاكستر
خفته آن آينۀ حسن خدا داد امشب
برق غيرت زده در خرمن هستي ز تنور
كه دو گيتي شده چون رعد پر از داد امشب
رفت چو از تن بسر ني سرش
دفن نكردند چرا پيكرش
برد كه انگشت و كه انگشترش
تا قد كند از غم دو تا
كرب و بلا نور دو عينم كجاست
سيد مظلوم حسينم كجاست
فلك ز كشتن اكبر فزوده داغم را
نموده كور اگر آسمان چراغم را
مرا رسان ز براي خدا به بالينش
كه وقت مرگ ببندم دو چشم حقبينش
به سوي خيمه رسانم قد رسايش را
كشم ز مهر سوي قبله دست و پايش را
رسيد وقت ز فاق يگانه فرزندم
به خيمه حجله شادي براي او بندم
نموده است ز خون گلو خضابش را
به حجله رفته ببوسد دو دست بابش را
ز بس كه واقعه كربلا غمانگيز است
هميشه ديده ز غصه خونريز است
تا كي در كوي تو مسكن و مأوا كنم
دو ديده در ماتمت بسان دريا كنم
نظر چه هر دم بر اين موي چليپا كنم
رود بطاق سپهر آه و فغانم علي
خيز علي جان نگر باب دل افكار خويش
بر سر نعشت مكان كرده بحال پريش
عالم و آفاق را ز ناله اش كرده ريش
نگر ز داغت كنون قد كمانم علي
بسته بودم بهواي گل روي تو دلم
ليك صياد اجل حركت متعجل كرد
بين علي را ز غمت ناله نمايد چه هزار
دارد افسوس كه اين سرو قدت در گل كرد
روز شب ميزنم از درد فراقت فرياد
چه كنم نقش تو در خانه دل منزل كرد
روزگاري بتو دل بستگيم زهرا بود
كي شود حب تو يكباره برون از دل كرد
كي كمانم تو روي زير گل اي ماه عذار
عجب از كيد فلك نقش عمل زايل كرد