معاني
بيجهد به عالم معاني نرسي
زنده به حيات جاوداني نرسي
تا همچو خليل آتش اندر نشوي
چون خضر به آب زندگاني نرسي
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
بيجهد به عالم معاني نرسي
زنده به حيات جاوداني نرسي
تا همچو خليل آتش اندر نشوي
چون خضر به آب زندگاني نرسي
دي بود چنان دولت و جان افروزي
و امروز چنين آتش عالم سوزي
افسوس كه در دفتر ما دست خدا
آن را روزي نبشت اين را روزي
عاشقان را آتشي وآنگه چه پنهان آتشي
وز براي امتحان بر نقد مردان آتشي
داغ سلطان مينهند اندر دل مردان عشق
تخت سلطان در ميان و گرد سلطان آتشي
آفتابش تافته در روزن هر عاشقي
ما پريشان ذره وار اندر پريشان آتشي
الصلا اي عاشقان كاين عشق خواني گستريد
بهر آتشخوارگانش بر سر خوان آتشي
عكس اين آتش بزد بر آينه گردون و شد
هر طرف از اختران بر چرخ گردان آتشي
از آتش سوداي توام تابي بود
در جوي دل از صحبت تو آبي بود
آن آب سراب بود و آن آتش برف
بگذشت كنون قصه مگر خوابي بود
برجه كه سماع روح برپاي شده است
وان دف چو شكر حريف آن ناي شده است
سوداي قديم آتش افزاي شده است
آن هاي تو كو كه وقت هيهات شده است
سرسبز بود خاك كه آتش يار است
خاصه خاكي كه ناطق و بيدار است
اين خاك ز مشاطهٔ خود بيخبر است
خوش بيخبر است از آنكه زو هشيار است
بوي دم مقبلان چو گل خوش باشد
بدبخت چو خار تيز و سركش باشد
از صحبت گل خار ز آتش برهد
وز صحبت خار گل در آتش باشد
چون ديده بر آن عارض چون سيم افتاد
جان در لب تو چو ديدهٔ ميم افتاد
نمرود صفت ز ديدگان رفت دلم
در آتش سوداي ابراهيم افتاد
هين وقت صبوحست ميان شب و روز
غير از مه وخورشيد چراغي مفروز
زان آتش آب گونه يك شعله برآر
در بنگه انديشه زن و پاك بسوز
اي تنگ شكر از ترشان چشم بدوز
آتش بزن و هرچه به جز عشق بسوز
دكان شكرفروش و آنگه ترشي
برف و سرماي وآنگهي فصل تموز