جهان
نرديست جهان كه بردنش باختنست
نرادي او بنقش كم ساختنست
دنيا بمثل چو كعبتين نردست
برداشتنش براي انداختنست
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نرديست جهان كه بردنش باختنست
نرادي او بنقش كم ساختنست
دنيا بمثل چو كعبتين نردست
برداشتنش براي انداختنست
فصل گل و مل، نواى مرغان بهار
هست اين همه و تو غايب اى زيبا يار
آنجا كه تو حاضرى از اينهام چه سود
و انجا كه تو غايبى به آنهام چه كار
شهريارا به بر عالميان هست مسلّم ز همه خاصه و عامه همه ارباب ملل، جملهي اصحاب كه تو بعد نبي اشرف افراد بشر هستي و هم اشجع و اعمل ز نبيين و وصيين، حكما و فضلا و فقها صد چو فلاطون بود از حكمت تو مات و شده محو تو بقراط و به شاگردي تو روح امين گشته سرافراز و ز تعليم تو ممتاز به هر علم تويي افضل و اكمل چه ز احكام شرايع ز همه امت سابق، چه ازين امت لاحق، تويي آگاه ز بگذشته و آينده و هم حال و ز مجموع علوم فلكي و ملكي تودهي غبرا و دگر گنبد خضرا و دگر عرش الي فرش دگر تخت ثري علم بلايا و منايا ز حيات و ز ممات و ز شناسايي حق مبدأ ميعاد هم از برزخ و هم جنت و هم نار بهشتي و دگر دوزخي و هر كه بود ساكن اعراف دگر علم كلامالله تفسير هم از سبع مثاني كه ز شرحش تو به هفتاد شتر بار تواني بنمودن ز نوشتن دگر از دانش تورات و زبور و صحف، انجيل و طوامير سماوي و دگر مصحف زهرا و هم از جبر و رياضي و طلسمات و نجوم دگر اعداد دگر رمل هم از هيئت و نيرنج و فسون دانش اكسير دگر صنعت هاروتي و ماروتي و وزن جبل و كيل بحار و عدد ريگ بيابان و شمار همگي قطرهي باران و مساحات و مسافات ز ارض و ز سما را.
اي كه مخدوم جهان و شه ذي شأن و مطاع همه آفاق و بلادي ز ختا و ختن و روم و فرنگ و عربستان و خوزستان، چه ز هند و دگر از سند چه از مصر و دگر كوفه و هم شام و حلب جمله رئيسان و دهاقين و ز روستا و ز احشام ز توراني و ايراني و افواج خراساني و از كابل و سيستاني و مجموع تبايع ز يمن حميريان، مغربيان، مشرقيان الكهي جيحون نواحي و نجاشي حبشي زنگي و اشراف فرنگي و ارس كرد و لر و غزنوي و سقّزيان، غُزغُزيان، تركمن و ازبك و اعيان سلاطين ز گيلان و ز سلجوقي و تيموري و گردنكش قبچاق ز خوارزمي و قلماق و هم از گرجي و شمخالي و در بند دمر قاپي و شيروان و ولايات جزاير چه ز ماجار و نصاري و مجوسي و مسلمان همه اكناف اقاليم سرانديب و سمرقند و بخارا.
خسروا كيست كه مدح تو تواند كند انشا؟ تويي آن شاه و خديوي و همان خسرو كامل، كه فضايل بُوَدت بي حد و اندازه كه گر سر به سر اشجار قلم گردد و آب همه سرچشمه و دريا و مطر جمله مداد و طبقات فلك هفت زمين كاغذ و طومار، دگر انسي و جني و ملايك همه گردند نويسنده و كاتب، نتوانند كه در عمر جهان عشري از اعشار و يكي را ز هزار از عدد منقبت و فضل كمالت بنويسند، جلال تو نه آن است كه در حيّز تحرير و بيان آيد و در حيطهي اوهام بگنجد، شده قايل به نبي مطلبي و آن كه خداوند عطا كرده علي را ز فضايل كه نيايد به شمار و به حساب از جهت كثرت و بسياري آن، صاحب صبر است و شكيب و ورع و تقوي و تسليم و توكل، دگر آيين تواضع، كرم و جود و سخا، زهد و خضوع و صفت شكر هم اعلم بود و اكمل و اشجع به ثنايش همه قرآن شده ناطق، بود آن حجت يزدان به خلايق، به امامت، به ولايت، به وصايت، به خلافت، شده منصوص چنان كامده مخصوص به اسرار عجايب، كه تواند كندش وصف غرايب، بنگر قدر و بها را.
زو هر عالمى چون سوره اى خاص
يكى زان فاتحه وان ديگر اخلاص
از كتاب عالم هر عالمى همچون سوره اى خاص است كه در قرآن واقع شده است و همان طور كه در هر سوره، آياتى چند وجود دارد كه بيان كننده احكام و مراتب و احوال مختلف است، هر عالم نيز داراى مراتبى چند است كه هر يكى مظهر اسم كلّى اند. يكى از آن عوالم به جاى سوره فاتحة الكتاب است كه اولين سوره قرآن است و يكى ديگر به جاى سوره اخلاص است كه از آخرين سوره هاى قرآن است.
هر كه ايام خط از سيمبران غافل شد
از شب قدر به ماه رمضان غافل شد
با قدم خم شده خوش نيست پريشان نظري
در كمانخانه نبايد ز نشان غافل شد
به فلك مي رسد اين دود كبابي كه مراست
از دل سوخته من نتوان غافل شد
سيم آيت درو شد عرش رحمان
چهارم آيت الكرسى همى خوان
مصراع اول اشاره به آيه ﴿الرحمن على العرش استوى﴾ و مصراع دوم اشاره به آيه ﴿وسع كرسيّه السموات و الارض﴾ دارد.
عرش فلك اطلس، فلك الافلاك، جاى بلند.
سومين آيه از آيات كتاب عالم، عرش است كه آنرا «فلك الافلاك» مى خوانند و در مقابل آيه ﴿الرحمن على العرش استوى﴾ قرار گرفته و چهارمين آيه از آيات كتاب عالم، فلك هشتم است كه آنرا «آيت الكرسى» مى خوانند و در مقابل «وسع كرسيه السّموات و الارض» قرار دارد.
ان كل من فى السموات والارض الا آتى الرحمن عبدا لقد أحصيهم و عدهم عدا و كلهم آيته يوم القيمه فردا ( آخر سوره مريم ) آرى همه عبدند و عبد از خود چيزى ندارد و مالك آنها حساب همه شانرا رسيده است و همه را شماره كرده است و روزى بيايد كه عبديت تو برايت مكشوف شود كه فرد و مجرد از همه در نزد وى باشى كه سر انجام حتى تويى تو را از تو مى گيرند و تمام نسبتهاى تو قطع مى شود مگر همان نسبت به حق باقى مى ماند .
بالاخره همه چيز را از تو مى گيرند حتى تو اى تو را . و مى رسى بجائى كه ما يا بى اوست و بس . ان كل من فى السموات والارض الا آتى الرحمن عبدا لقد أحصيهم و عدهم عدا و كلهم آتيه يوم القيمة فردا ( سوره مريم آيه ۹۶ )
هر چيز كه ديدم همه بگذاشتنى بود جز ياد تو اى دوست كه آن داشتنى بود
فاذا نفخ فى الصور فلا أنساب بينهم ( سوره مؤمنون آيه ۱۰۲ ) . فى المجمع عن النبى صلى الله عليه و آله وسلم : كل حسب و نسب منقطع الا حسبى و نسبى . در ديوان راقم آمده است :
از سود و زيان گذر كه بايد گذرى از هر دو جهان گذر كه بايد گذرى
خود را چه كنى كه رهزن تست خوديت از رهزن جان گذر كه بايد گذرى