فصول
هر يك از فصول چهارگانه را خواصى است كه اين يك امر طبيعى است و غير قابل انكار اين خواص طبيعى را محصول سيارات و ستارگان ميدانند كه موجب و سبب اين فصولند و اين امر تا حدودى جنبههاى علمى دارد.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
هر يك از فصول چهارگانه را خواصى است كه اين يك امر طبيعى است و غير قابل انكار اين خواص طبيعى را محصول سيارات و ستارگان ميدانند كه موجب و سبب اين فصولند و اين امر تا حدودى جنبههاى علمى دارد.
هر برجى را سه قسمت كردهاند و هر ثلثى را ده درجه كه وجه ناميده و آن را منسوب بيك كوكب كردهاند و مثلا گويند رب اين ثلث يا درجهها فلان كوكب است.ثلث اول برج حمل وجه مريخ، ثلث دوم آن وجه شمس، ثلث سوم آن وجه زهرة، ثلث اول ثور وجه عطارد، ثلث دوم آن وجه ماه ثلث سوم آن وجه زحل است و همين طور بقيه بروج.
هر يك از سيارات خمسه يعنى بجز ماه و آفتاب يك بيت و يا دو بيت از حيز آفتاب دارند و يك يا دو از حيز ماهتاب (زيرا ماه هم در هر ۲۸ يا سى روز مدارى را طى ميكند) و وبال هر كوكبى هنگامى است كه بيت او مقابله يابد و بالاخره اوج و حضيض، صعود و هبوط كواكب را نسبت بمدار خود آن بيت ميدانند.
بروج دوازدهگانه را بيوت هم نامند و سيارات را بين آنها تقسيم كردهاند و مثلا گويند اسد را بيت آفتاب است و سرطان بيت قمر، جوزاء و سنبله بيت عطارد است و ثور و ميزان بيت زهره است، حمل و عقرب بيت مريخ است، قوس و حوت بيت مشترى است جدى و دلو بيت زحل است.
حمد و ثناى بى عدد ذوالجلالى را كه آثار قدرت او در عالم آفاق و انفس چون آفتاب جهانتاب بر چشم اهل بصيرت تابان است و اظهار صنع او در ظاهر و باطن عالم مُلك و ملكوت روشن و عيان است.
معرفت، شناخت حق است، خط سير اين شناخت، شريعت است و طريقت است و حقيقت. حقيقت منزل نهايى است كه درك كمال و وصول به صفات از آنجا ناشى مى شود. پس سالك، گام در راهى مى نهد كه اگر به جدّ بكوشد، نهايت آن وصال است و اگر نكوشد به درد فراق مبتلا مى گردد.
«مرگ» حركتى حتمى و مستمر از دار مَمّر به سوى دارمَقّر است: «الدُّنيا دارُ مَمَّر لا دارُمَقَرٍّ» و حركتى است كه با هر نَفَس، انسان را به سوى خود مى خواند: «نَفَسُ المزء خُطاهُ اِلى اَجَلِهِ» حركتى كه پرده از پيوند لحظه ها با زندگانى كوتاه دنيوى برمى دارد: «وَ اَنَّ غايَةً تَنْقُصُها اللَّحَظةُ»زندگى كوتاهى كه گذشتن لحظه ها از آن مى كاهد.
مرگ، نشانى از هستى مقيّد انسان و هستى مطلق الهى دارد; هستى لِلّهى و الى اللّهى; هستى اى كه ريشه در مُلك و ملكوت دارد و به هُلك و هلاكت منتهى مى گردد; يعنى كه مرگ ـ در واقع ـ نشان هستى انسان است و البته علامتى بر جوهر و حقيقت الهى انسان; حقيقتى پيوسته و وابسته به مبدأ هستى بخش.
از آن جا كه انسان به وزان صورت حق آفريده شده, با شناخت خويش, آن صاحب صورت ـ ربّ خويش ـ را خواهد شناخت.
قدما كه قائل به فلك بودند معتقد بودند كه مثلًا ماه در يك فلك و عطارد در فلك ديگري است تا ميرسد به فلك هشتم كه همه ستارگان ثوابت بودند و بعد هم فلك نهم، فلك اطلس. آنها اولًا خود افلاك را جسم ميدانستند و ثانياً اشكال فلك را از لوازم افلاك ميدانستند. به عقيده آنان شكل در آب، هوا يا انسان لازمه اين اجسام نيست، يعني امكان تغيير در آن هست ولي شكل در فلك غير قابل تغيير و عوض شدن است. در مادون فلك يعني در عالم عناصر، كون و فساد را جايز ميدانستند ولي ميگفتند محال است كه شكل فلك تغيير كند؛ همان شكلي كه دارد محفوظ است. مثلًا در اثر فرسودگي يا وارد شدن ضربهاي، محال است خرابي يا شكافي در فلك پيدا شود.