فلك
گردنده فلك دلير و دير است كه هست
غرنده بسان شير و دير است كه هست
ياران همه رفتند و نشد دير تهي
ما نيز رويم دير و دير است كه هست
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
گردنده فلك دلير و دير است كه هست
غرنده بسان شير و دير است كه هست
ياران همه رفتند و نشد دير تهي
ما نيز رويم دير و دير است كه هست
چارپا را قدر طاقت بار نه
بر ضعيفان قدر قوت كار نه
دانهٔ هر مرغ اندازهٔ ويست
طعمهٔ هر مرغ انجيري كيست
طفل را گر نان دهي بر جاي شير
طفل مسكين را از آن نان مرده گير
چونك دندانها بر آرد بعد از آن
هم بخود گردد دلش جوياي نان
مرغ پر نارسته چون پران شود
لقمهٔ هر گربهٔ دران شود
چون بر آرد پر بپرد او بخود
بيتكلف بيصفير نيك و بد
ديو را نطق تو خامش ميكند
گوش ما را گفت تو هش ميكند
گوش ما هوشست چون گويا توي
خشك ما بحرست چون دريا توي
با تو ما را خاك بهتر از فلك
اي سماك از تو منور تا سمك
بيتو ما را بر فلك تاريكيست
با تو اي ماه اين فلك باري كيست
صورت رفعت بود افلاك را
معني رفعت روان پاك را
صورت رفعت براي جسمهاست
جسمها در پيش معني اسمهاست
اي جوانمرد اگرت روزي آفتاب معرفت از فلك كبريا بتابد و ديده همتت آيات و رايات جلال عزت ببيند اين دنيا كه تو صيد وي گشتهاي نعلي كنند و برسم سمند همتت زنند، و آن عقبي كه قيد تو شده حلقهاي سازند و در گوش چاكران حضرتت كنند، و آن گه ترا ملك وار ببارگاه خاص جلال در آرند.
توحيد در دلهاي مؤمنان بر قدر درد دلها بود، هر آن دلي كه سوخته تر و درد وي تمامتر با توحيد آشناتر و بحق نزديكتر.
هر كه حق داد نور معرفتش
كاين باين بود صفتش
جان به حق تن به غير حق كاين
تن ز حق جان ز غير حق باين
ظاهر او به خلق پيوسته
باطن او ز خلق بگسسته
از درون آشنا و همخانه
وز برون در لباس بيگانه
راه اهل ملامتست اين راه
وز غرامت سلامتست اين راه
خيز جامي و خاك اين ره باش
هر چه داري به خاك اين ره پاش
همه موجودات عالم، افلاك و كواكب و عناصر اربعه و مواليد سه گانه، همه از حكم و فرمان و دادگرى حق تبعيت كرده و در متابعت و اطاعت از فرمان و امر او به جان ايستاده اند و مطيع و فرمانبردار حضرت حق گشته اند.
تو مكن در يـك نفـس، طاعـت رها و به طـاعـت عمر خـود مـي بـر آري طاعت آنگه ارزش مي يابد كه نظر حق را به سوي تو جلب كند.پس منه طاعت، چو كردي، بر بها بـه سـر تـا سـليـمـان بـر تـو انـدازد كه نظر حق را به سوي تو جلب كند.
بيا كه نور سماوات خاك را آراست
شكوفه نور حقست و درخت چون مشكات
جهان پر از خضر سبزپوش داني چيست
كه جوش كرد ز خاك و درخت آب حيات
ز لامكان برسيدست حور سوي ملك
ز بيجهت برسيدست خلد سوي جهات
طيور نعره ارني هميزنند چرا
كه طور يافت ربيع و كليم جان ميقات
به باغ آي و قيامت ببين و حشر عيان
كه رعد نفخه صور آمد و نشور موات
اذان فاخته ديديم و قامت اشجار
خموش كن كه سخن شرط نيست وقت صلات
هر كه از آفتاب نور الله
دل و جانش منور است چو ماه
در پي سيم و زر كجا پويد
روشنايي ز نور حق جويد
حرص و دل هر دو در يكي سينه
روي زنگي ست پيش آيينه
عشق بهر كه داد جان رست ز خاك و خاكدان
زاهد مرده دل ز گور هم سوي گور ميرود
هر كه ز عشق يافت جان يافت حيات جاودان
او نه بميرد ار بمرد زنده بگور ميرود
ني غلطم كجا چو كور از پي نور حق شتافت
موسي وقت خويش شد جانب طور ميرود
هيچ نيافت آنكه او لذت عاشقي نيافت
گر همه در بهشت يا در بر حورد ميرود
اين دل پختگان عشق جانب حق همي رود
وان دل زاهدان خام سخت صبور ميرود
آتش عشق مرد را پخته و سرخ رو كند
خام فسرده را صلا گربه تنور ميرود
هست بهر خم فلك باده و نشأه دگر