مسكين
اي مسكين! نگر كه بروزگار امن و صحت و نعمت فريفته نگردي، و اگر روزي مرادت برآيد، از دنيا ايمن ننشيني، كه زوال نعمت و بطش جباري بيشتر بوقت امن آيد.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
اي مسكين! نگر كه بروزگار امن و صحت و نعمت فريفته نگردي، و اگر روزي مرادت برآيد، از دنيا ايمن ننشيني، كه زوال نعمت و بطش جباري بيشتر بوقت امن آيد.
رحمن است كه قاصدان را توفيق مجاهدت داد، رحيم است كه واجدانرا تحقيق مشاهدت داد. آن حال مريد است و اين صفت مراد. مريد بچراغ توفيق رفت به مشاهده رسيد، مراد بشمع تحقيق رفت بمعاينه رسيد. مشاهده برخاستن عوائق است ميان بنده و ميان حق، و معاينه هام ديداري است. چنانك بنده يك چشم زخم غائب نشود بچشم اجابت فرا محبت مينگرد، بچشم حضور فرا حاضر مينگرد، و بچشم انفراد فرا فرد مينگرد، بدوري از خود نزديكي وي را نزديك شود و بگمشدن از خود آشكارايي وي را آشنا گردد، بغيبت از خود حضور وي را بكرم حاضر بود، كه او نه از قاصدان دور است نه از طالبان گم، نه از مريدان غايب.
از آتش سوداي توام تابي بود
در جوي دل از صحبت تو آبي بود
آن آب سراب بود و آن آتش برف
بگذشت كنون قصه مگر خوابي بود
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ عدل آنست كه عطا بقدر استحقاق بنده دهد، و فضل آنست كه بقدر استحقاق بر افزايد، و بكرم خود فراخ بنوازد.
يك چند ميان خلق كرديم درنگ
ز ايشان بوفا نه بوي ديديم نه رنگ
آن به كه نهان شويم از ديدهٔ خلق
چون آب در آهن و چو آتش در سنگ
دل داغ تو را به جان گرفته
جان درد تو جاودان گرفته
حال دل ناتوان چه پرسي؟
حيرت زده را زبان گرفته
بر من شده تنگ كوه و صحرا
سوداي توام عنان گرفته
بر شيشه دل صبا بود سنگ
دل بي توام از جهان گرفته
فرياد كه دور چرخ ما را
چون دايره در ميان گرفته
يك غنچه صبا نمي گشايد
گويا دل باغبان گرفته
آتش از داغ لاله رويي
اي مجلسيان به جان گرفته
بر تن چه زني گلاب و كافور
اين شعله در استخوان گرفت
نور ظاهر اگر چه روشن است و نيكو تبع و چاكر نور باطن است، نور ظاهر نور شمس و قمرست، و نور باطن نور توحيد و معرفت، نور شمس و قمر اگر چه زيبا و روشن است آخر روزي آن را كسوف و خسوف بود و فردا در قيامت مكدّر و مكوّر گردد.
اي حريم بارگاهت كعبه ملك و ملك !
ساحتت را روضه فردوس حدي مشترك
در خط از عكس خطوطت ، سطح لوح لاجورد
در گل از سهم اساست ، پاي وهم تيز تك
از فروغ شمسه ديوار ايوانت به شب
ذره ها را در هوا بتوان شمردن يك به يك
پاسبانان دور بامت كه با عرشند راست
زنده مي دارند شب ز آواز تسبيح ملك
باغبار كيمياي خاك در گاه تو زر
سر زند بر سنگ اگر جوهر نمايد بر محك
با رگاهت قبله گاه مشگ مويان خطا
آستانت قبله جاي ماهرويان نمك
جنت وصحنت مقابل مي نهد استاد عقل
گفت رضوان : هان بيا ! آن عرصه لي ، وين خصه لك
خا ر و خاشاك غذايت مي فرستند هر صباح
گلشن فردوس را فراش بر رسم ملك
ز اشتياق خوض روض كوثر مشربت
مي شود ماه سما هر ماه بر شكل سمك
ز اعتدال نو بهار گلشنت در مهرگان
مي دماند خيري از ازهار وگلبرگ از خسك
چرخ خورشيد جلالي ايمن از تغيير هدم
سد يا جوج بلايي فارغ از تخريب دك
مآهير بر صدر تو جمشيد ست بر عرش سبا
شاه بر تخت تو خورشيد ست بر اوج فلك
حزم هشيارست قصر ملك اين را پاسبان
بخت بيدارست خيل نصرت آن را يزك
نيست بي اين باد را دست تطاول بر چراغ
نيس بي آن آب را حكم تصرف بر نمك
آن جهانداري كه از آواز كوشش هر زمان
روز كوشش آيد اندر گوشش (النصرة معك )
خطه بغداد جز در سايه اقبال شان
چون خلافت با علي بوده است و زهرا بي فدك
تا به تيغ زرنگاري از روي گيتي هر صباح
خط مشك افشان شب را مي كند خورشيد حك
اين بهشت آباد خرم بر شما فرخنده باد
مسكن احباب جنت منزل اعداد درك
فتح و ظفر ز خودشكني زير دست ماست
چون زلف و خط، درستي ما در شكست ماست
آشوب عالميم ز هر مصرعي چو زلف
سر رشته تپيدن دلها به دست ماست
باطل حجاب ديده حق بين نمي شود
دنيا بهشت در نظر حق پرست ماست
گنجينه دار گوهر درياي رحمتيم
چون ابر، چشم پاك صدفها به دست ماست
لاله ها از پرتو رخسار او گلگون شدند
سروها از نسبت بالاي او موزون شدند
خنده بر خميازه صبح قيامت مي زنند
مي پرستاني كه محو آن لب ميگون شدند
خرده بيناني كه در دامان دل آويختند
چون سويدا مركز پرگار نه گردون شدند
سير چشماني كه بوي آدميت داشتند
قانع از جنت به آن رخسار گندم گون شدند
خاكساران در هواي نيستي چون گردباد
جلوه اي كردند و آخر محو در هامون شدند
در بهار حشر چون برگ خزان باشند زرد
چهره هايي كز شراب بيغمي گلگون شدند
نظم عالم شد حجاب ديده حق بين خلق
يكقلم از خوبي خط غافل از مضمون شدند
زرپرستاني كه تن دادند زير بار حرص
از گراني زنده زير خاك چون قارون شدند
حكمت اندوزان عالم از خرابات جهان
قانع از مسكن به يك خم همچون افلاطون شدند
در فضاي لامكان اكنون سراسر مي روند
بيقراراني كه سنگ شيشه گردون شدند
رتبه ديوانگي را نسبتي با عقل نيست
آهوان خوش گردن از نظاره مجنون شدند