مرثيه
ز جاي خيز اي پدر حال غريبان ببين
بچنگ قوم دغا شكسته بالان ببين
به قيد بند عدو چه خردسالان ببين
بسوي كوفه سفركنند طفلان تو
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
ز جاي خيز اي پدر حال غريبان ببين
بچنگ قوم دغا شكسته بالان ببين
به قيد بند عدو چه خردسالان ببين
بسوي كوفه سفركنند طفلان تو
خبرنداري پدر چسان كه زاري كنان
نشسته پهلوي تو زغم بود مو كنان
زديده افشان كند ژاله برخ هرزمان
نظر نما يكدمي حال اسيران تو
گشته سيراب دد و دام و حوش صحرا
ليك اطفال من از سوز عطش در غوغا
درچه آئين بود اين رسم ايا شوم دغا
مهمان تشنه كشند در لب آب دريا
ميا دركوفه مي افتدعلم ازدست عباامشب
چومن افتي حسين جان اندراين دام بلا امشب
ميا دركوفه مي گردي غريب وبيكس وتنها
منم هستم غريب اين ديارپربلا امشب
اگرزينب بيايد گر بلا گردد اسير كين
چو من گشتم اسيراين گروه اشقيا امشب
مباح است نيري خون غريبان گر دراين كوفه
كه مسلم رانمايند سنگ ساراز خانه ها امشب
دو زانو در بغل گريان بود با قلب بشكسته
غريبي حسين بيند ز ديده عنبر افشانست
سهيل امشب ميا بيرون حسين حالي ديگر دارد
براي وقعه فردا عجب شور و شرر دارد
ز داغ نوجوانانش بدل صد نيشتر دارد
براي قتل يارانش غمين دل شاه خوبان است
سهيل امشب ميا بيرون كه امشب زاده زهرا
الي صبح رازها دارد حضور خالق يكتا
ز نظمت عاصيا خون شد دل صديقه كبري
تمنايت دم آخر از آن شاه شهيدان است
سهيل امشب ميا بيرون شب قتل جوانان است
حسين تا صبحگه از اين غم پريشانحال و گريانست
سهيل امشب ميا بيرون بود ليلا پريشان دل
ز داغ نوجوانان اكبر بود كارش بسي مشكل
كند درد دلش امشب ز ديدار علي حاصل
الي تا صبح از اين غم ز مژگان اشكريزان است
سهيل امشب ميا بيرون كه نجمه مادر قاسم
ز هجر نوجوانان خود نموده عالمي بر هم
كند بو سنبل مويش فكنده يكجهان در غم
ز آه آتشين او فلك از غصه گريان است
آخر اي ظالم بي دين جگرم خون كردي
هر دو دستان من از بند بيرون كردي
ز اين عزا غم بدل فاطمه افزون كردي
عاصي زار كند خاك دو عالم بر سر
ساربان من پسر فاطمه ام اي كافر
پس گلويش تو ببوس از عوضم اي مضطر
كه بود آخرديدارحسين اي دختر
عاصي از مرثيه اش برزده قلبم آذر
حاميش مي شوم اندرصف حرمان زينب
موپريشان زينب
بنشين دربرم اي نور دو چشمان زينب
شهيد كربلا در تسلي زينب
به گريه گفت كه دختر امير عرب
جهان نكرده وفايي به مادر و پدرم
مگر ز جدا گرم تو من عزيزترم؟
تمام ساغر صهباي مرگ نوشيدند
ز هر ديده حق بين خويش پوشيدند
آب بندند دراول رخ طفلان حسين
سوزد آفاق از آن ديده گريان حسين
ز آه طفلان حسين و دل بريان حسين
تيره گردد همه عالم وامكان زينب