وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
فايلستان

ابزار وبمستر

مرثيه

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۹:۴۳
فايلستان

سهيل امشب ميا بيرون الي صبح مادر اصغر

سر گهواره اصغر زند بر سينه و بر سر

براي آن سهيل خود شرر زد مستي داور

زند بوسه گلوي وي الي تا صبح گريان است

سهيل امشب ميا بيرون كه كلثوم بغم فرسا

براي حضرت عباس نموده ديدگان دريا

زند بوسه دو بازويش فكنده يك جهان غوغا

ز ماه عارضش تا صبح پريشان حال و نالانست

سهيل امشب ميا بيرون كه زينب با دل خسته

براي خسرو خوبان دل از اين دهر بر بسته



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرثيه

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۹:۴۲
فايلستان

سهيل امشب ميا بيرون شب قتل جوانان است

حسين تا صبحگه از اين غم پريشانحال و گريانست

سهيل امشب ميا بيرون بود ليلا پريشان دل

ز داغ نوجوانان اكبر بود كارش بسي مشكل

كند درد دلش امشب ز ديدار علي حاصل

الي تا صبح از اين غم ز مژگان اشكريزان است

سهيل امشب ميا بيرون كه نجمه مادر قاسم

ز هجر نوجوانان خود نموده عالمي بر هم

كند بو سنبل مويش فكنده يكجهان در غم

ز آه آتشين او فلك از غصه گريان است



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرثيه

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۹:۴۱
فايلستان

مصيبت روز عاشورا

چون حسين ابن علي كشته شد از تيغ و سنان

مانده در روي زمين پيكر پاكش عريان

از غمش جن و ملك داشت بدل آه وفغان

اهل بيتش همه از جور عدو ناله كنان

خضم در هلهله و قتل حسين خرم شاد

آل طاها همه در غصه و آه و فرياد

بزدند آتش كين بر خيمه خسرودين

بامر سعد ستم گستر دور از آئين

شعله آتش بر گنبد دوار رسيد

كمر پير فلك از غم اين درد خميد

دست يغما بگشودند همه لشكريان

رفت غارت همه اسباب شه تشنه لبان

آنچه در قسمت هر كس بيافتاد ببرد

حرمت آل علي را بجوي كس نشمرد



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

قال علي عليه السلام

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۹:۴۱
فايلستان

۱.احسن الي المسي تسده

هر كه بد كرد با خود كرد تو نكويي كن و از آن بگذر
نيكويي كن به بد كننده ي خويش كز نكويي شوي بر او مهم تر

۲.ومن كلامه،ادب المرء خير من ذهبت

ادب آموز و مال را بگذار زينت مرد باشد از ادبش
نزد ارباب دين و دانش هست ادب مرد بهتر از ذهبش

۳.اخوان هذا الز‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍مان جواسيس العيوب

دوست مشمار آن جماعت را كه به تو يارو آشنا باشند
دوستان و برادران زمان جمله جاسوس عيبها باشند

۴.و من كلامه بشر نفسك بالظفر بعدا لصبر

در همه كار صبربايد كرد كه بود صبر از همه بهتر
مژده ده نفس خويش را آخر كه پس از صبر ميرسي به ظفر

۵.توكل علي الله يكفيك

تكيه بر كار روزگار مكن تا نسازد ز عمر بيزارت
رو توكل به حضرت حق كن تا كفايت كند همه كارت

۶.و من كلامه (ع)،تاكيد الموده في الحرمه

با همه مردان به حرمت باش تا بدارند جمله حرمت تو
حرمت دوست را نگه مي دار تا مؤكد شود محبت تو

۷.ثبات الملك با لعدل

ملك اگربايدت عدالت كن هست وابسته ذات ملك به عدل
ملك ويران شود ز بي عدلي بود آري ثبات ملك به عدل

۸.و من كلامه:ثواب الاخره خير من نعيم الدنيا

در جهان كار آخرت مي كن بايدت گر ثواب روز جزا
زان كه باشد ثواب آن دنيي بهتر از جمله نعمت دنيا

۹.جمال المرء في الحلم

بردباري خوش است مردم را كارها را مدار بر حلب است
خواري آمد نتيجه ي سبكي زينت و زيب مرد درحلب است

۱۰.و من كلامه ،جليس السوء شيطان

در جهان همنشين نيك طلب بهره ور شو ز صحبت نيكان
دور از همنشين بد مي باش كه بود همنشين بد شيطان

۱۱.حلي الرجال،الادب

به حلي ادب محلي شو ازلباس ادب مشو عريان
سرور اوليا چنين فرمود كه ادب هست زيور مردان

۱۲.من كلامه حرم الوفاء علي من لا اصل له

در وفا اصل را بسي دخل است بشنو اين را كه دارد اصل تمام
هر كه بد اصل و بد نهاد بود هست بروي وفاي اصل حرام

۱۳.من كلامه ،خف الله تامن من غيره

هر كه او از خداي مي ترسد مي نترسد ز كافر و مؤمن
از خداوند ذو الجلال بترس تا از غير خدا شوي ايمن
۱۴.خير الاصحاب من يدلك علي الخير

ببر از دوستان بي ايمان كه تو را مي برند جانب دير
بهترين مصاحبان ان است كه دلالت كند تو را بر خير

۱۵.من كلامه(ع)،خالف نفسك تسترح
تابع نفس هر كه شد به يقين مي كشد در جهان بسي محنت
كار جز بر خلاف نفس مكن تا بيايي فراغت و راحت
۱۶.من كلامه (ع)،خليل المرء دليل عقله

خرد و عقل هركسي به جهان شود از دوستار او معلوم
يار نيكو گزين كه مي گردد عقل هر كس زيار او معلوم

۱۷.دواء القلب،الرضا،بالقضاء

هر كه دارد ز دهر درد دلي چاره اش صبروانقياد ورضاست
سخن مرتضي علي اين است درد دل زادوا رضا به قضاست

۱۸.من كلامه (ع)،دار من جفاك تخجيلا
تا تواني به كس جفا نكني كز جفا نيست جز جفا حاصل
با جفا كار خود مدارا كن تا شود از جفاي خويش خجل

۱۹.ذنب واحد كثير،والف طاعه قليل

تا تواني دلابه طاعت كوش طاعت كردگار مغتنم است
يك گنه مرد را بود بسيار طاعت ار باشدش هزاركم است

۲۰.رويه الحبيب جلاء العين

چون ز ناديدن رخ يار است موجب ضعف و بي جلايي چشم
از رخش ديده برمداركه هست ديدن دوست روشنايي چشم

۲۱. رتبه العلم اعلي الرتب

صاحب علم راست مرتبه اي كه به تعريف مي نيايد راست
رتبه ي علم را شه مردان گفت بالاترين مرتبه هاست

۲۲.و من كلامه (ع)،زياره الحبيب اطراء المحبه

پرستش دوستان كندهمه وقت هر كه او قدر دوستان داند
رفتن دوستان به ديدن دوست دوستي را زياده گرداند

۲۳.زينه الباطن خيرمن زينه الظاهر

باطن خويش را مزين ساز ظاهر خود چه مي كني طاهر
زينت باطن از سر تحقيق بهتر از زيب و زينت ظاهر

۲۴.و من كلامه ،سيره المرء تنبي عن سريرته

آنچه درباطن كسي مخفيست زود ظاهر شود ز سيرت او
چون خبر ميدهد به قول امير سيرت مرد از سيرت او

۲۵.و من كلامه (ع)،شرط الالفه ترك الكلفه

گر تو را ميل الفت است به كس تابعش باش تا شود الفت
بگذراز كلفت گذشته كه هست شرط الفت گذشتن از كلفت

۲۶.صمت الجاهل ستره

جاهلان را خموش بايد بود تا نگردد عيوبشان ظاهر
خامشي در زمانه جاهل را پوشش عيب او شود آخر

۲۷.ومن كلامه ،صاحب الاخيار،تامن من الاشجار

هر كه خواهد در امان باشد نيكوان را كند مصاحب و يار
با كسان نكو مصاحب شو تاشوي ايمن از همه اشرار

۲۸.و من كلامه،ضياء القلب من اكل الحلال

گر تو روشندلي حرام مخور باشد از خوردن حرام،وبال
دايما لقمه ي حلال طلب هست روشندلي زاكل حلال

۲۹.طال عمر من قصر تعبه

درزمانه چه عمرخواهدداشت؟ بر دل آن را كه صد علم باشد
عمر آن كس دراز خواهد بود كه ورا رنج و غصه كم باشد

۳۰.و من كلامه(ع)،طاعه العدو هلاك

هر كه فرمان خصم خويش برد حال او در جهان چه سان باشد
آدمي را اطاعت دشمن بي تكلف هلاك جان باشد

۳۱.ظل عمر الظالم قصير

ظل ظالم بسي نخواهد بود ور بود خود به جاي ظل الله
سايه اش را مكن پناه كه هست سايه سي عمر ظالمان كوتاه
۳۲.و من كلامه (ع)،عسر المرء مقدمه اليسر

هر كه را حال او پريشان است رفع خواهد شد آن پريشاني
مرد را در جهان پر غم و درد بعد دشواري است آساني

۳۳.غدرك من دلك علي الاسائه

از فريب كسان مشو غافل گر تو مرد بهوش و با خردي
مي فريبد تو را يقين آن كس كه دلالت همي كند به بدي

۳۴.و من كلامه،فطنه المرء يدل علي اصله

هركه را نيست طبع وذات وخرد هست گويا قصور در قصرش
مرد را زيركي و خوش طبعي شاهد است و دليل بر اصلش

۳۵.قول المرء يخبر عما في قلبه

مي توان فهم كرد در انسان از بد و نيك آنچه حاصل اوست
زان كه قول وحديث هرمردي هست مخبراز آنچه در دل اوست

۳۶.و من كلامه،لين الكلام قيد القلوب

تا تواني سخن درشت مگو تا نمايي به چشم مردم خوب
سخن نرم گو با مردم سخن نرم هست قيد قلوب
۳۷.نور قبرك بالصلوه في الظلم

تابه كي خفته اي؟شبي برخيز از گناهان خويشتن ياد آر
قبر خود را زنور روشن ساز به نماز و نيازدرشب وتار
۳۸.و من كلامه،ويل لمن ساء خلقه وقبح خلقه

خلق نيكو و خلقت نيكو ز آتش آن جهان كند دورت
واي آن كس كه درجهان بودش بدي خلق و زشتي صورت

۳۹.هيهات من نصيحه العدو

نيك خواهي نيايد از اعداء بشنو اين نكته را به وجه حسن
دشمنت گر نصيحتي بكند دور باش از نصيحت دشمن

۴۰.ياتيك ما قدر لك
كرم ولطف حضرت حق بين كه نگيرد تو را به تقصيرت
به تو خواهد رسيد آخر كار آنچه حق كرده است تقديرت

​​​​



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

خموش

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۹:۴۰
فايلستان

بر لبش قفل و در دل رازها

لب خموش و دل پر از آوازها

عارفان كه جام حق نوشيده اند

رازها دانسته و پوشيده اند

هركه را اسرار حق آموختند

مهر كردند و دهانش دوختند



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

گِل

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۹:۳۹
فايلستان

در اين عالم يكي مسجد يكي خانه يكي ميخانه ميسازد

بلي در خور همت هر كسي كاشانه ميسازد

بلي بلبل بباغ و جغد ويرانه ميسازد

درون كعبه از راه خطا بتخانه ميسازد

نميدانم بمن آن گِل ميسازد يا نميسازد



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

عمر

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۹:۳۹
فايلستان

خرما نتوان خورد از اين خار كه گشتيم

ديبا نتوان بافت از اين پشم كه رشتيم

پهلوي كبائر حنائي ننوشتيم

افسوس بر اين عمر گرانمايه كه بگذشت

ما از سر تقصير خطا در نگذشتيم

پيري و جواني شب و روز برآمد

تا شب شده روز آمد و بيدار نگشتيم

چون مرغ برين كنگره تا كي بتوان خواند

يكروز نگه كن كه برين كنگره خشتيم



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

دردمندان

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۹:۳۸
فايلستان

اي  گفتي دردمندان را مداوا ميكني

من كه مُردم تا بكي امروز فردا ميكني

يا بكش يا چاره كن اين دردمندان را طبيب

تا بكي جان كندن ما را تماشا ميكني



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

سخن

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۹:۳۷
فايلستان

صدق گوئي ابله ديوانه اي

كذب گوئي ز حق بيگانه اي

هر كه خاموش است عقلش كامل است

پر سخن گفتن نشان جاهل است



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

خضر

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۹:۳۷
فايلستان

درحديث است كه روزي علي عمراني

آن شفيع همه خلق بررحماني

ظاهراً بود بسن دو سه سال آن سرور

با پسرهاي عرب بود سوي راه گذر

كوچه و شهر مدينه به آن زوج بتول

با پسرهاي عرب بود ببازي مشغول

از قضا خضر برآن كوچه عبورش افتاد

سوي طفلان عرب بهركرم روي نهاد

زان ميانه يكي از طفل عرب گشت بلند

قامتش سرو و رخش ماه دو گيسو چه كمند

گفت اي خضر سلامم نبود ياد پيغمبر

هركجا ميروي امروز مرا با خود بر

خضر گفتا كه اي كودك نيكو منظر

ز اين خيالي كه توهست بسر باز گذر

كي تواني تو با ما قدمي ساز كني

گرشوي همچو يكي مرغ تو پرواز كني

ده دو گام زنم هر دو جهان را يكدم

نيست مانند من امروز كسي در عالم

بگذر از اين سخناني كه محال است بدان

عمرت امروز چو شب گشته سه سالت بدان

اين زمان بهرتماشاي تو مستور شوم

ديده بربند كه تا از نظرت دور شوم

مي شوم غايب از اين جا تو مرا پيدا كن

گر بجوئي تو مرا آنچه كني با ما كن

مظهر كل عجائب بشنيد اين سخنان

گفت البته قبول است مرا در دل جان

ديده خويش ببندم تو پسر از نظرم

زانكه از حال تو اي همه باخبرم

ديده بنهاد بهم شاد بشد خضر روان

سوي مشرق بشد آن لحظه بي لشكركشان

گفت يا رب تو همان كودك من ياري كن

هر كجا هست خدا يا تو نگهداري كن

ناگهان در عقبش گفت كه آمين اي خضر

هست برشان تو هم سوره ياسين الخضر

گر قبولت نبود بار ديگر غايب شد

بر رسوخ خويش نقابي زن و بر حاجب شو

باز آن زنده دل از روي ادب شد بحجاب

بار ديگر سوي مغرب بشد و بر بست نقاب

شهر مغرب چو قدم زد پس از آن بيرون شد

بر سر راه ملاقات شه مردان شد

طفل گفتا كه ايا خضر ترا مي نگرم

هست اين لحظه دو ساعت كه ترا منتظرم

خضر چو ن كرد نظر طفل بگفتش كه سلام

بپريد از سر او عقل و هم از هوش تمام

چهره اش زرد و لبش خشك شد و دم بسته

پاي او ماند ز رفتار و شدي دلخسته

طفل گفتا كه ايا خضر توئي فخر قدم

نيست مانند تو امروز كسي در عالم

بگذر از اين سخناني كه همه چون وچراست

دم مزن خضر كه ايندفعه بدان نوبت ماست

روي كن در عقب اي خضر نگه كن بر من

معجز از من بظهور آيد و تو كن احسن

خضر چون كرد نظر بر عقب و بر گرديد

اثري از قد بالاي همان طفل نديد

گفت امروز خدايا بكجا افتادم

روي خود سوي همان كوچه چرا بنهادم

اين بگفت و سوي صحرا و بيابان گرديد

كوه دشت وچمن بيشه شتابان گرديد

نه صدائي نه ندائي بشنيد از آن طفل

بگذشت از همه جا و اثري ديده نشد

دلش از غصه آن طفل پسنديده نشد

پاي او مانده ز رفتار بسي گردش كرد

باز آمد لب دريا بنشست با رخ زرد

زد با الياس صدائي كه بيرون شو از آب

خضر محنت زده خويش برادر درياب

چونكه الياس شنيد اين سخن از خضر نبي

خويشتن از ته دريا بفكند بر عقبي

گفت اي خضر چرا مانده و حيراني تو

هم بكار خودت اي خضر پريشاني تو

خضر گفتا چه بگويم بتو من ورد زبان

چه بديدم بجهان آنچه بگويم بعيان

شدم امروز بگردش كه جهان سير كنم

نظر از روي حقيقت سوي اين دير كنم

برسيدم بيكي شهر من ره دراز

وقت ظهر بود رفتيم سوي مسجد نماز

چونكه فارغ شدم از ذكر روان كردم

بركوچه يكي طفل عرب من ديدم

طفل چون كرد نظر گفت ايا خضر سلام

باز بردم ز سرم عقل و هوش تمام

داد الياس جوابش كه ايا خضر خدا

هفت سال است كه آن طفل چنين كرد بما

روزي آمد ته دريا و بمن ياري كرد

چند روزي بمن غمزده دلداري كرد

پس از آن غيب شد و بنده ندانم كجاست

يا بعرش است و همان نيز خداست

اثري از قد بالاش نمي يابم من

نظري از رخ زيباش نمي يابم من

الغرض همچو قضيه غمينم رخ داده

من ندانم بكجا رفته همان شا زاده

گفت در دل بروم تا بخورم آب حيات

گاه باشد كه همان طفل بود در ظلمات

سرآن چشمه گل چيد كه تا بوش كند

گفت خود را زده از آب كه تا نوش كند

ناگهان از ته آن چشمه صدائي بشنيد

بعد از لحظه ندائي بشنيد

ايا خضر ني جام بگير از دستم

نوش كن ماه معين ز آنكه من از وي هستم

جام بگرفت از آندست همان آب بخورد

پي ديگر جام نداده او به همراهش برد

ديگر آواز برآمد كه ايا خضر ني

آب خوردي جام بردي بهر چه چي

خضر گفتا كه اي جوان رحم بحالم كن كه از پاي افتادم

به خدائيكه ترا من از پا افتادم

رحمت من قسم اي طفل بيا باور كن

تو بيا از ته چشمه خود ظاهر كن

چه شود كه برسرمن بدم ممات آئي

كه مريضم و ندارم بجز از تو آشنائي

تو طبيب درد مندان تو علاج قلب سوزان

تو پناهي پناهان تو حكيم دردهائي

بلحد شبي كه خفتم سخني بخوشي گفتم

شب نار من بگيرد ز رخ تو آشنائي

گر از اين درم براني ز در ديگري در آيم

بخدا ز در كه تو نبود مرا رهائي

ره دور و منزلت دور كه تو ز هجر تا صبوحي

كه هزارها فرسنگ ميان ما چه آئي

تو قيم باغ رضوان تو ز بيخ كوي جانان

تو قتيل قوم عدوان تو حسين سر جدائي

ز آه ناله من زان هميشه دمساز است

كه خون شده اين دل كه دلدار بر سر ناز است

اگر ز قامت دلجوئي او سخن گفتم

مگير خورده كه طبع بلند پرواز است

جدائي من دل داستان شيرين است

زمانه ايست كه از خويش هم گريزانيم

كجا بريم غم دل را كه محرم رازست



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
فايلستان
مركز دانلود فايل
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به فايلستان است. || طراح قالب avazak.ir