حق
دنيا ضعيف كش و ز حق به دوراست
حق را به قوي مي دهد و معذور است
بيهوده سخن ز حق وباطل چه كني
رو زور بدست آر ،كه حق با زور است
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
دنيا ضعيف كش و ز حق به دوراست
حق را به قوي مي دهد و معذور است
بيهوده سخن ز حق وباطل چه كني
رو زور بدست آر ،كه حق با زور است
هر كه از آفتاب نور الله
دل و جانش منور است چو ماه
در پي سيم و زر كجا پويد
روشنايي ز نور حق جويد
حرص و دل هر دو در يكي سينه
روي زنگي ست پيش آيينه
مكن بر نعمت حق ناسپاسي
كه تو حق را به نور حق شناسي
جز او معروف و عارف نيست درياب
وليكن خاك مييابد ز خور تاب
عجب نبود كه ذره دارد اميد
هواي تاب مهر و نور خورشيد
به ياد آور مقام و حال فطرت
كز آنجا باز داني اصل فكرت
«الست بربكم» ايزد كه را گفت
كه بود آخر كه آن ساعت «بلي» گفت
در آن روزي كه گلها ميسرشتند
به دل در قصهٔ ايمان نوشتند
اگر آن نامه را يك ره بخواني
هر آن چيزي كه ميخواهي بداني
تو بستي عقد عهد بندگي دوش
ولي كردي به ناداني فراموش
كلام حق بدان گشته است منزل
كه يادت آورد از عهد اول
اگر تو ديدهاي حق را به آغاز
در اينجا هم تواني ديدنش باز
صفاتش را ببين امروز اينجا
كه تا ذاتش تواني ديد فردا
وگرنه رنج خود ضايع مگردان
برو بنيوش «لاتهدي» ز قرآن
هر كه حق داد نور معرفتش
كاين باين بود صفتش
جان به حق تن به غير حق كاين
تن ز حق جان ز غير حق باين
ظاهر او به خلق پيوسته
باطن او ز خلق بگسسته
از درون آشنا و همخانه
وز برون در لباس بيگانه
راه اهل ملامتست اين راه
وز غرامت سلامتست اين راه
خيز جامي و خاك اين ره باش
هر چه داري به خاك اين ره پاش
هر ديده كه او عطاي حق ديده بود
سر تا قدمش ز نور حق ديده بود
زنهار تو ديد هر كسي ديده مخوان
آن ديده بود كه حق در او ديده بود
هزار كاسه سرت رفت سوي خوان فلك
چو در فتاد از آن ديگ در دهان حلوا
پياپي از سوي مطبخ رسول مي آيد
كه پخته اند ملايك بر آسمان حلوا
به آبريز برد چونك خورد حلوا تن
به سوي عرش برد چونك خورد جان حلوا
به گرد ديگ دل اي جان چو كفچه گرد به سر
كه تا چو كفچه دهان پر كني حلوا
دلي كه از پي حلوا چو ديگ سوخت سياه
كرم بود كه ببخشد به تاي نان حلوا
خموش باش كه دگر حق نگويدش كه بده
چه جاي نان ندهد هم به صد سنان حلوا
«اموات» و «حيات»، بلكه فعليات را، چه كمالات اولى و چه ثوانى، از صقع حق ببين، نه مفصول و فقرائى بسته به او، نه اغنيا. و به تحقيق بگو: او هست. و مبين بلند و پست، بلكه استيفاء حساب موادّ و هيولاى مجسّمه را بكن، و ببين كه فعليّت امتداد و فعليّت قوّه هم، ظلّ نور حق است.
كلامها بر دو گونه باشند و سكوتها بر دو گونه: كلام، يكي حق بود و يكي باطل و سكوت، يكي حصول مقصود و آن ديگر غفلت. پس هر كسي را گريبان خود بايد گرفت اندر حال نطق و سكوت، اگر كلامش به حق بود گفتارش بهتر از خاموشي و اگر باطل بود خاموشي بهتر از گفتار، و اگر خاموشي از حصول مقصود و مشاهده بود خاموشي بهتر از گفتار و اگر از حجاب و غفلت بود گفتار بهتر از خاموشي.
هر كرا كاري رسد و آن كار او را سزد آن از وي نكوست. هر چه از حق آيد و بر بنده خويش راند، از نعمت يا محنت راحت يا شدت، همه نيكوست، كه خداوند همه اوست. كس را بر وي چرا و چون نيست، و آنچه وي كند به آفريده خويش از وي ستم نيست.
پس اضافت فعل بنده به حق نيكوتر از اضافت فعل حق به بنده؛ كه چون فعل حق به بنده مضاف بود بنده به خود قايم بود و چون فعل بنده به حق مضاف بود به حق قايم بود؛ كه چون بنده به خود قايم بود.