فلك
هر روز همي فلك به تيري زندم
پيراهن در سياه قيري زندم
وين بخت همي همچو اسيري زندم
از وي سپري خواهم تيري زندم
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
هر روز همي فلك به تيري زندم
پيراهن در سياه قيري زندم
وين بخت همي همچو اسيري زندم
از وي سپري خواهم تيري زندم
اگر عالم سراسر ظلم گيرد
نيابد هيچ مظلوم از فلك داد
همه ظلم از نجوم و از فلك دان
كه لعنت بر نجوم و بر فلك باد
باد سحري چو غنچه را لب بشكافت
نور رخ گل روي چو خورشيد بتافت
از سايهٔ خرپشتهٔ ميمون فلك
در پشته نگه كن كه چه سرسبزي يافت؟
گردنده فلك دلير و دير است كه هست
غرنده بسان شير و دير است كه هست
ياران همه رفتند و نشد دير تهي
ما نيز رويم دير و دير است كه هست
غم گرد دل پر هنران ميگردد
شادي همه بر بيخبران ميگردد
زنهار! كه قطب فلك دايرهوار
در ديدهٔ صاحبنظران ميگردد
ميشوم من داغ، هر كس را كه ميسوزد فلك
از چراغ ديگران غمخانهٔ من روشن است
فلك كينه گرا دوش به آهنگ جفا
همه شب پاي فرو هشت به كاشانهٔ ما
گفتم از بهر چكار آمدهاي گفت كه جور
گفتم از بهر چه تقصير بود گفت: وفا