نورنتابيده صبح، خواه صبوحي
زان كه صبوحي است ليل غم را فالق
از مي فكرت بساز جام خرد پر
جام خرد پر نگردد از مي رائق
با مي فكرت صبوح كن كه بود فكر
خمري كان را خمار نبود لاحق
هركه سحرخيزگشت و فكركننده
راحت مخلوق جست و رحمت خالق
وانكه فروخفت تا برآمد خورشيد
بر تن و بر جان خويش نبود مشفق
چون گل خندان پگاه روي فرو شوي
جانب حق روي كن به نيت صادق
غنچهصفت پردهٔ خمود فرو در
يكسره آزاد شو ز قيد علايق
خيز كه گل روي خود به ژاله فروشست
تاكه نماز آورد به رب مشارق
خيزكه مرغ سحر سرود سرايد
همچو من اندر مديح جعفر صادق
[ بازدید : ] [ امتیاز :
]